2014/08/01

#

Posted in :: نویسندگان و کتابها ::, باربارا برنن در 9:52 ق.ظ. توسط ::: ابدیت در اوست :::

.

دوست دارم تجربه ای که از مرگ پدرم داشتم را با شما در میان بگذارم. پدر من در یک دوره ی 15 تا 20 ساله در حال مدرگ تدریجی ناشی از آلزایمر بود. اتفاقی که در واقع در آن دوران برایش رخ داد این بود که او، منِ خود را از دست داد. مرحله به مرحله جریان معکوس شده و او جوان تر و جوان تر می شد. در حین این اتفاقات، او آسیب های کودکی اش را دوباره تجربه کرده و آنها را بیرون می ریخت.

البته او از این اتفاقات خبر نداشت، اما روی نیمکت می نشست و گریه می کرد چون مادر و خواهرش را از دست داده است. هر دوی آنها فوت کرده اند. وقتی 8 ساله بود مادرش از دنیا رفت و 70 ساله بود که خواهرش فوت کرد. اما او در ذهنش این دو رویداد را کنار هم گذاشته بود. او دو نفر از با اهمیت ترین زنان زندگیش را همزمان از دست داده بود.

بسیار متأثرکننده بود. خانواده درک نمی کردند که در واقع چه اتفاقی در جریان بود، اما من می دانستم. ضمن آنکه منِ او به خاطر آلزایمر در حال متلاشی شدن بود، هر سال با دوباره زندگی کردن آن خاطرات، پاکسازی عاطفی انجام می داد. در نتیجه شفای بسیاری پیدا می کرد.

می دانستم که در سطح معنوی، یکی از علل مرگ او بدین شکل این بود که بسیار از مرگ می ترسید. این مثل افول تدریجی هشیاری بود.

من در بوستون در حال اجرای کارگاه آموزشی بودم و مادرم آنجا بود. دیدم که انرژی پدرم به مادرم آویزان شده است. این مثل وزنه ی سنگین بزرگی روی مادرم بود.

زمانیکه با سایرین در حال شفادهی بودم، به سمت مادرم رفتم و انرژی پدرم را از پشت مادرم برداشتم. این کار، پیوندی که در آن قسمت بود را آزاد کرد. آنها نمی خواستند همدیگر را رها کنند. دو هفته بعد در میانه ی کارگاه بعدی دریافتم که پدرم از دنیا رفت.

من به مدیتیشن رفته بودم چون تمام شب احساس مرگ می کردم و متوجه نشدم که این پدرم بوده است. به مدیتیشن رفته بودم چون نیم ساعت باقی مانده بود و باید روی صحنه مقابل 200 نفر ظاهر می شدم. مدیتیشن کردم چون فکر می کردم قرار است پدرم را شفا دهم. در مدیتیشن بودم که پدرم وارد اتاق شد و شروع کرد به جاری کردن چیزهای زیادی به درون من… او داشت به من شفا می داد.

بعد از من خواست که برای حضار مجرا شوم. به کلاس برگشتم و به گروه گفتم که پدرم از دنیا رفته است. بسیار متأثرکننده بود چون اطلاعاتی که از طریق من می داد در مورد احترام و تکریم میراث و نیاکانمان بود. و اتفاقی که افتاد این بود که رفتگان تک تک افراد به شکل روح در اتاق ظاهر شدند.

پدر من با مادربزرگم که تا بحال ندیده بودمش، آمد. عمه ام با یک نفر دیگر که همراه یک بچه از دنیا رفته بود، به آنجا آمدند. اتاق پر بود از رفتگان همه حضار. آنها بالا پشت سر ما ایستاده بودند و افراد زیادی این را دیدند.

چیز دیگری که از این مجراگری متوجه شدم این بود که آلزایمر پدرم در حقیقت توافقی بود بین پدر و مادرم. 55 سال از ازدواج آنها می گذشت. آلزایمر روشی بود برای آنکه همدیگر را رها کنند و همچنین این امکان را به مادرم بدهد که کم کم روی پای خود بایستد، چون پدرم همه چیز را اداره می کرد. بنابراین مادرم فرصتی پیدا می کرد تا عهده دار امور شود. این کار حقیقتاً برایش بسیار بسیار مشکل بود اما موفق شد و حالا همه چیز روبراه شده است. مادرم 84 سال سن دارد.

                                                                         “باربارا برنن – (نوامبر 2001)”

.

 

2014/07/29

#

Posted in :: نویسندگان و کتابها ::, باربارا برنن در 11:44 ق.ظ. توسط ::: ابدیت در اوست :::

.

“به عقیده ی من اصلی ترین کار برای خود-شفادهی این است که هر روز روی ذات الهی خود تمرکز کنید که من آن را به صورت ستاره ی مرکزی می بینم که در حدود یک و نیم اینچ (3/8 سانتیمتر) بالای ناف، درست در مرکز بدن قرار دارد. این بخش نوری زیبا و درخشان، الوهیت خاص فردی و خدای درون است. این نور را به بیرون گسترش دهید. هر چه بیشتر یاد بگیریم با این قسمت از وجود خودمان همانند شویم، بجای آنکه با مشکلات همانندسازی کنیم، برای بیداری و آگاهی از دوستی با خداوند که از پیش درون ما وجود دارد، کمک بیشتری به خود می کنیم. فقط کافی است از این ارتباط آگاه شوید. همچنین یک تکنیک عالی شفادهی این است که آن نور را به درون هر قسمتی از بدنتان که در موردش نگران هستید ببرید.”

                                                                                 “ باربارا برنن

.

2014/07/25

باربارا آن برنن (Barbara ann Brennan)

Posted in :: نویسندگان و کتابها ::, باربارا برنن در 11:54 ق.ظ. توسط ::: ابدیت در اوست :::

.

باربارا برنن

“به آرزوی شیرینی که از درون قلبتان ندا سرمی دهد گوش فرادهید… این ندا، آهنگ زندگی شما را می خواند.”

.

باربارا آن برنن (19 فوریه 1939) فیزیکدان، انرژی درمانگر، معلم و نویسنده آمریکایی است. برنن پس از طی کردن دوره کارشناسی ارشد در رشته فیزیک جوی از دانشگاه ویسکانسین، در مقام محقق در سازمان ناسا و مرکز فضایی گدارد به فعالیت پرداخت. او از سال 1970 شرکت در کلاس هایی مرتبط با "حوزه انرژی انسان" را آغاز کرد. باربارا علاوه بر کار در مراکز درمانی مختلف، به مدت 15 سال در مطب شخصی خود به شفاگری پرداخت.  وی سال 2001 مدرک دکترای فلسفه از دانشگاه گرینویچ استرالیا و دکترای الهیات از دانشگاه هلس دریافت کرد.

برنن سال 1982 "مرکز آموزش شفاگری باربارا برنن" را در فلوریدا افتتاح کرد تا مهارت ها و تکنیک هایی که طی این سالها آموخته بود را به دیگران آموزش دهد. سال 1986 تصمیم گرفت برای گسترش برنامه های آموزشی، مطب شخصی خود را تعطیل کند با آنکه تا یک سال نوبت های رزروشده داشت و این تصمیم بسیار سختی برایش بود. مرکز آموزشی باربارا برنن یک دوره ی 4 ساله برای دریافت گواهینامه شفاگری حرفه ای است. سال 2003 برنن شعبه ای از این مرکز در اروپا و سال 2007 نیز شعبه ای در ژاپن افتتاح کرد.

مرکز آموزشی باربارا برنن

باربارا چند عامل را در تغییر حرفه اش از یک دانشمند محقق به انرژی درمانگر، مؤثر می داند : اوایل دهه 1970 طی یکی از درگیری های نژادی در واشنگتن از پنجره ی بالای ساختمانی، مردم داخل خیابان را تماشا می کردم که به داخل مغازه ها هجوم می بردند، همه چیز را می شکستند و شهر را به آتش می کشیدند. این برای من نقطه ی عطفی بود. من به حقوق بشر و مشکلات انسان ها علاقمند شدم. پیش از این اتفاق، عمدتاً به علم علاقه داشتم. آن زمان بود که در حین کار در ناسا شروع کردم به شرکت در گروه های انسان دوستانه ای مانند فریاد درمانی و گشتالت درمانی. اتفاقا در آن زمان بود که تجربیات کودکی ام را به یاد آوردم که قادر بودم انرژی اطراف چیزها را ببینم. عامل دیگری که من را به این سمت سوق داد تصادف ماشینی بود که داشتم. یکی از دوستانم پیشنهاد داد از درمان طب سوزنی استفاده کنم و این کار آغاز سفر من در درمان مکمل/جایگزین بود. 

.

:: از زبان باربارا برنن :

باربارا برنن

کودکی من در دوران معمولی و ساده ای بود. من در مزرعه ای در ویسکانسین بزرگ شدم و از آنجایی که همبازی های زیادی نداشتم، اوقات بسیاری را به تنهایی می گذراندم. ساعت ها در جنگل با خود خلوت می کردم، در حالیکه کاملاً بی حرکت و در انتظار حیوانات کوچک بودم تا بسویم بیایند. در واقع وحدت و هماهنگی کامل با محیط را تمرین می کردم. در آن لحظات به وضعیتی گسترده از آگاهی وارد می شدم که طی آن قادر بودم موقعیت هر جانداری را بدون نگاه کردن به اطرافم تشخیص دهم. می توانستم جای آنها را حس کنم. وقتی راهپیمایی با چشم بسته را در جنگل تمرین می کردم، مدتی قبل از اینکه دستم به درختی برخورد کند آن را احساس می کردم. دریافتم که درختان از آنچه می نمایند بزرگترند. درختان در اطراف خود میدان هایی از انرژی دارند و من آن میدان ها را حس می کردم. بعدها دیدن میدان انرژی درختان و حیوانات کوچک را آموختم. کشف کردم که هر چیزی پیرامون خود دارای حوزه انرژی است و این حوزه تا حدودی به نور شمع شباهت دارد. دریافتم که همه چیز به واسطه این حوزه های انرژی به هم متصل هستند و هیچ فضای خالی از آن نیست.

این کشف هیجان انگیز از نظر من به اندازه ای طبیعی بود که بلوط خوردن سنجابی روی شاخه درخت. گمان کردم همه آن را می دانند، بنابراین آن را به فراموشی سپردم. وقتی به سن نوجوانی رسیدم رفتن به جنگل را متوقف کردم. اینک به طرز کار هر چیز و ماهیت اشیا علاقمند شده بودم. در رشته فیزیک جوی فوق لیسانس گرفتم. سپس به مدت 5 سال در بخش هواشناسی ماهواره ای ناسا به تحقیقات پرداختم. بعدها تحت تعلیم قرار گرفتم و مشاور شدم. آموزش هایی که از سرگذراندم شامل دو سال آموزش مشاوره بیوانرژیک، یک سال ماساژدرمانی، دو سال آناتومی- فیزیولوژی، دو سال دوره تخصصی در زمینه ی وضعیت های مختلف آگاهی در اوقات بیداری، بخصوص در روش های مربوط به وضعیت آرامش عمیق، یک سال هومیوپاتی، سه سال آموزش در مرکز انرژی درمانی کُر، پنج سال در مرکز تربیت مددکاری پث ورک و چند سال مطالعه و بررسی روش های شفاگران متعدد در سرتاسر کشور بود. علاوه بر این به مدت پانزده سال در رابطه با افراد و حوزه انرژی آنها بطور انفرادی یا گروهی کار می کردم. در طول این سال ها، در عین حال برای اندازه گیری میدان انرژی انسان آزمایش های گوناگونی انجام دادم. تنها پس از طی تمام این مراحل بود که احساس کردم برای اشتغال به کار شفاگری در نیویورک و آموزش شفاگری در کلاس ها و کارگاه ها قابلیت لازم را دارا هستم.

چند سالی از کارم در سمت مشاور می گذشت که رنگ هایی را دور سر افراد تشخیص دادم و این مرا به یاد تجربیات کودکی ام انداخت. آنگاه بود که دریافتم تجربیات لذت بخش دوران کودکی در نهایت مرا به سوی تشخیص و شفای بیماری های صعب العلاج هدایت کرد. تجربه جنگل به گسترش محدوده ی حواس من کمک نمود و آموزش های دانشگاه به پرورش منطق ذهنی من. آموزش های مشاوره ای پس از آن چشم و دلم را بروی بشریت گشود و نهایتاً آموزش های معنوی، تجربیات غیرمعمول را در چشمم معتبر ساخت.

باربارا برنن

در ابتدا صرفا قادر به دیدن حوزه های پست تر انرژی در اطراف اشیا بودم که حدود دو سانتیمتر بالاتر از پوست بدن قرار دارد. وقتی کارآزموده تر شدم، دیدم که حوزه ی مذکور بسی فراتر از محدوده قبلی گسترده است ولی مشخصاً از جنسی لطیفتر با نوری رقیق تر. تشخیص هر لایه مستلزم آگاهی وسیع تر و حس برتر هماهنگ تر است. از آنجایی که رشته اصلی من فیزیک بود، وقتی شروع به رؤیت پدیده انرژی اطراف افراد نمودم، تا حدودی دچار شک و تردید شدم. اما وقتی علیرغم بستن چشمانم یا برگرداندن رویم به سویی دیگر، باز هم این پدیده حضور داشت، تصمیم گرفتم دقیق تر آن را بررسی کنم. شروع به گردآوری مشاهداتم کردم. بیشتر این مشاهدات در طی پانزده سالی که سمت مشاوره داشتم رخ دادند. دریافتم که حوزه انرژی با تندرستی انسان ارتباطی تنگاتنگ دارد. یعنی اگر فردی بیمار باشد، جریان مغشوشی از انرژی یا توده ای راکد به رنگ تیره در هاله نمودار می گردد. بالعکس، انسان سالم دارای رنگ های درخشانی است. بیشتر بیماری ها در حوزه ی انرژی آغاز می شوند و با گذشت زمان و از طریق عاداتی که به جسم راه می یابند، به بیماری خطرناکی مبدل می گردند.

با یادگیری مشاهده هاله، آموختم که چگونه آگاهانه بر روی آن تأثیر بگذارم. می توانستم برای تأثیرگذاری بر هاله بیمار، هاله ی خود را تحت کنترل درآورم. آموختم برای برقراری مجدد سلامتی، بازگرداندن تعادل به هاله ضروری است. به علاوه در این هنگام از منبعی غیبی، اطلاعاتی در مرد علت اولیه بیماری ارباب رجوعم دریافت می کردم. اطلاعات هدایت شده در این مجرا به صورت کلمات، مفاهیم یا تصاویر نمادین جاری می شدند. هر آنچه دریافت می کردم را با آنچه در هاله می دیدم ارتباط می دادم. مثلاً در یک مورد مستقیماً این پیام را شنیدم،"این زن سرطان دارد" و در عین حال لکه سیاهی را در هاله اش دیدم. این لکه از نظر اندازه، شکل و موقعیت با عکسی که بعداً از محل غده گرفته شد، مطابقت داشت.

با گذشت زمان، آن دست نادیدنی که هدایت مرا به عهده داشت، بیش از پیش محسوس گشت. در ابتدا آن را به گونه ای مبهم احساس می کردم. سپس وجودهایی معنوی را به همان صورت که با چشم می بینیم، مشاهده کردم. سپس سخن گفتن و برقراری تماس ها آغاز شد. اکنون پذیرفته ام که یک راهنما دارم. قادرم او را ببینم، صدایش را بشنوم و او را حس کنم. او نه مذکر است و نه مؤنث. اظهار می دارد که در جهان او بین دو جنس، جدایی و مرزی وجود ندارد. او خود را هیوآن (Heyoan) معرفی می کند، به این معنی "بادی که در طی قرون، حقیقت را نجوا می کند".

برخورد ریشه ای با بیماری ضرورت دارد. باید از خود بپرسیم این بیماری برای من چه مفهومی دارد؟ چه درسی می توان از این بیماری آموخت؟ بیماری را می توان به سادگی همانند پیامی از جانب بدن فرض کرد که می گوید "دقت کن، اشکالی وجود دارد. تو به تمامیت خویشتن گوش نمی سپاری. تو مطلبی که اهمیت بسیاری دارد را نادیده می گیری، آن چیست؟" بازگشت سلامتی به جای خوردن قرص های تجویزی پزشک، بیشتر مستلزم تلاش شخصی و تحول فردی است. بدون تحول فردی، دفعتاً مشکل دیگری را خلق می کنید که شما را به سوی منشأ بیماری بازمی گرداند. به عقیده من کلید شفای بیماری، یافتن منشأ آن است. معمولاً مقابله با بیماری مستلزم تحول زندگی است، که این تحول نهایتاً به ارتباط بیشتر فرد با هسته وجودی اش منجر می گردد. این ارتباط ما را به عمق وجودمان هدایت می کند که گاهی خویش برتر یا بارقه الوهیت درون خوانده می شود.

باربارا برنن

برای توسعه حس برتر لازم است به وضعیت گسترده آگاهی قدم گذارید. برای این کار روش های بسیاری وجود دارد. مدیتیشن، دویدن، راهپیمایی، ماهیگیری، نشستن روی ماسه های ساحل و تماشای امواج یا نشستن در جنگل. یافتن طریقی که با شما سازگاری دارد بسیار مهم است. مهم ترین کار این است که به خود گوش دهید. ذهن پر سر و صدای خود را خاموش کنید. وقتی این وراجی همیشگی ذهن خاموش شد، جهان تازه ای از واقعیات هماهنگ برویتان گشوده می گردد.

تمرین گوش دادن به درون موجب پیدایش پدیده هدایت مستقیم یا شفاهی می شود. اگر به روند زندگی خود دقت کنید، هدایت درون را در الگوهای وسیعتری شناسایی خواهید کرد. چرا واقعه ای بدنبال دیگری رخ داد؟ از هر کدام چه درسی گرفتید؟ مطمئناً زمانی که در ناسا بودم نمی دانستم در حال تعلیم دیدن برای شفاگری هستم. هرگز چیزی در این مورد نشنیده بودم و علاقه ای به مبحث بیماری ها نداشتم. یکی از مهم ترین عوامل هدایت در زندگی من، همین عطش دانستن بود. این دغدغه و عطش هر چه که باشد شما را برای برداشتن قدم بعدی در راه مأموریتتان به پیش خواهد راند. وقتی زمان اشتغال به پیشه مشاوره فرا رسید، از قبل می دانستم چون کشش درونی ام برای انجام این کار فوق العاده قدرتمند بود. مکان دفترم از پیش آماده و دسترس بود. سپس دستور شفاهی مستقیمی دریافت کردم مبنی بر متوقف کردن مشاوره و تمرکز بر آموزش و نگارش کتاب حاضر، تا بدان طریق مخاطبان بیشتری داشته باشم. انطباق با این تحولات کار چندان ساده ای نیست. هرگاه زندگی باثباتی در پیش می گیرم زمان تحول و به تبع آن، زمان رشد فرا می رسد.

.

:: کتـاب ها :

1- هاله درمانی با دستان شفابخش (1987)- Hands of Light

این کتاب به 26 زبان دنیا ترجمه شده است و یکی از منابع موثق در زمینه انرژی درمانی به شمار می رود.

2- ظهور نور (1993) – Light Emerging

3- بذرهای روح (از 1998 تا 2009) – Seeds of the Spirit

این مجموعه شامل پیام هایی است که برنن از طریق مجراگری دریافت کرده است.

.

:: کتاب های ترجمه شده در ایران :

1- هاله درمانی با دستهای شفابخش – مترجم : مهیار جلالیانی –

ناشر : دنیای کتاب

.

:: منابــع :

1- کتاب هاله درمانی با دستهای شفابخش

2- en.wikipedia.org/wiki/Barbara_Brennan 
3-
barbarabrennan.com

.

2013/09/06

#

Posted in :: نویسندگان و کتابها ::, گزیده ها, باربارا برنن در 11:20 ق.ظ. توسط ::: ابدیت در اوست :::

کالبد چهارم (کالبد اثیری) فاقد شکلی معین و مرکب از ابرهای رنگین زیبایی است. رنگ های کالبد اثیری اکثراً رنگ سرخ عشق را به خود جذب می کند. چاکرای قلب فردی عاشق در سطح اثیری، سرشار از نوری سرخ است.

بین قلب عشاق، کمان های زیبایی از نور سرخ را می توان دید. مردم به هنگام ایجاد ارتباط با یکدیگر، از درون چاکراهای خود، ریسمان هایی را جهت اتصال به سوی یکدیگر می فرستند. علاوه بر کالبد اثیری، این ریسمان ها در بسیاری از سطوح حوزه وجود دارند. هرچه روابط دو فرد طولانی تر و عمیق تر باشد، ریسمان ها بیشتر و محکم ترند.

هنگام پایان یافتن روابط، ریسمان های مذکور پاره شده، گاهی رنج و درد شدیدی را سبب می شوند. انسان در طی دوره ی "به پایان بردن" دوستی، غالباً مشغول گسستن این پیوندها در سطوح تحتانی حوزه و تجدید ریشه ی آنها در درون خویش می باشد.

در سطح اثیری تأثیرات متقابل زیادی بین افراد رخ می دهد. در میان افراد حاضر در یک اتاق، لکه ها و حباب های بزرگ رنگین با شکل های مختلفی پراکنده می شوند. برخی از این حباب ها خوش آیند و برخی ناخوش آیند هستند.

من افرادی را در کنار هم دیده ام که وانمود می کردند به یکدیگر توجهی ندارند، در حالی که در کالبدهای اثیری آنها ارتباطی تام برقرار بود و مقادیر متنابهی حباب های انرژی در حال دادوستد دیده می شد. بدون شک شما نیز چنین چیزی را تجربه نمودی اید، به خصوص در ارتباط میان زنان و مردان.
.

:: منبع

– هاله درمانی با دست های شفابخش- نویسنده : باربارا آن برنن

.