2020/04/03

داگ مارمن (Doug Marman)

Posted in :: نویسندگان و کتابها ::, دانلود کتاب, داگ مارمن در 1:22 ب.ظ. توسط ::: ابدیت در اوست :::

.

Doug Marman

داگ مارمن (Doug Marman) بیش از 40 سال است که به نویسندگی، سخنرانی و برگزاری جلساتی در رابطه با موضوعات معنوی می پردازد. او 6 کتاب نوشته است که در دو تا از آنها به آموزه های مولانا می پردازد.

اگرچه او از "راهی خاص" به حقیقت دست یافته، اما اصرار دارد که به وی برچسب هیچ مکتب یا مرام خاصی زده نشود و تنها به عنوان یک "جوینده حقیقت" شناخته شود.

سبک زندگی متفاوت مارمن سبب موفقیتش در حرفه های بسیاری شده است از جمله، روزنامه نگاری، مخترع (با بیش از 35 اختراع)، ویراستار، مهندسی، مدیر فروش، عکاسی، عضو هیئت مدیره یکی از بزرگترین شرکت های دنیا و همکاری در کارآفرینی حوزه تکنولوژی.

.

:: از زبان خودش

سال ها پیش عازم سفری شدم که جهت زندگیم را تغییر داد. آن سفر، سفری نبود که از روی بطالت یا کنجکاوی آغاز کرده باشم. حس می کردم توسط نیرویی که نمی توانستم درک کنم تحت فشار هستم. پس از یک رویای به غایت تأثیر گذار که به وسیله یک سری از وقایع غیر قابل شرح دنبال شد، احساس کردم که نیازمند دانستن جوابی برای این وقایع هستم.

دنیا به ما می آموزد که این قبیل جرقه های درونی را از هزاران راه مختلف از جمله کار، خانواده، سرگرمی ها، علوم یا مذهب! فرو بنشانیم و در نطفه خفه سازیم. اما من نمی توانستم راهی بیابم که این آتش درونی از آن راه به بیرون هدایت شود و وقتی سعی می کردم از این سؤالات خاموش بگریزم رنج می کشیدم. مشکلاتم تا زمانی که آموختم در مقابل این مسئله مقاومت نکنم افزایش می یافت.

من در میان کتاب های فلسفه، علوم و مذاهب جستجوها داشتم، بیش از صدها تئوری و عقیده را مطالعه کردم، اما بالاخره متوجه شدم که در جایی غلط به دنبال پاسخ می گردم. این تعالیم جواب های حقیقی را به من ارائه نمی کردند. آنها بیشتر شبیه شیپورهایی پر سر و صدا بودند که صدایشان در پرسش های خاموش محو می شد. به نظر می رسد که بیشتر مردم سعی می کنند این سؤال ها را از هزاران راه مختلف بخاک بسپارند زیرا فریاد ندای درون، بسیار ناراحت کننده است.

شبی را به خاطر می آورم که زیر میلیونها ستاره آسمان ایستاده بودم. می توانستم ناچیزی هر آنچه که می دانستم را ببینم. به هرحال بعد از دنبال کردن صدای پرسش های خاموش چیزی درونم تغییر کرده بود. به این تشخیص رسیدم که چیزی در درونم به آن ستاره ها متصل بود و من از آنها جدا نبودم. آگاهی من به یک بدن محض محدود نمی شد. برخی از قسمت های وجودم می توانست این عظمت بی پایان را بفهمد. هیچ تئوری یا اعتقادی نمی توانست آن را به من عرضه کند. این چیزیست که آن را به خاطر می آورم و به نوعی آن را میدانستم.

ذهنم مجذوب سوالاتی شد که به سویم می آمدند نظیر:"چرا من در این جا هستم؟" آنها از برخی از قسمت های پنهان حافظه ام می آمدند که به من یادآوری کنند در اینجا چیزی بیشتر از زندگی کردن صرف وجود دارد و من چیزی بیشتر از یک توریست روی زمین هستم. این فرصتی برایم بود تا بدانم که برای چه چیزی به زمین آورده شده ام؟ تنها پس از آن بود که زندگیم بر مبنای یک نقطه اتکای جدید شروع شد، و آن وقت بود که دنیایم شروع به تغییر جهت و دنبال کردن یک مسیر تازه نمود.

شاعر و صوفی پارسی قرن سیزده میلادی، مولانا جلال الدین رومی می گوید:"در این دنیا چیزی است که نباید هرگز فراموش شود. اگر شما هر چیز دیگر را فراموش کنید اما آن را فراموش نکنید، دیگر جایی برای نگرانی وجود ندارد. اما اگر هر کار دیگری را به جز آن انجام دهید، گویا هیچ کاری را به انجام نرسانده اید.

درست مثل این که به عنوان پادشاهی برای انجام وظیفه ای خاص به کشوری فرستاده شوید. اگر شما در آن کشور یکصد کار دیگر را به انجام برسانید اما آن وظیفه مشخص را انجام ندهید انگار که هیچ کاری انجام نداده اید.

بنابراین هرکس برای انجام وظیفه ای مشخص به این دنیا می آید. اگر این وظیفه معین را انجام ندهد، گویی در حقیقت هیچ کاری را به انجام نرسانده است."

:::::::::::

پرسش های خاموش به طور ریشه ای هنگامی که ۱۱ ساله بودم وارد زندگیم شد. رؤیایی که در آن زمان داشتم برای سال ها مرا تعقیب می نمود. آن رؤیا کاملا واضح بود و شباهتی به هیچ کدام از رویاهایی که قبلا داشتم نداشت.

آن را در دفتر خاطراتم این گونه ثبت نمودم: "همان طور که رویا شروع می شد حضور «وجودی» را در کنار خود احساس کردم. او به من اشاره کرد و گفت: "به این نگاه کن". سپس ناگهان خود را در دنیایی دیگر یافتم، یک بعد دیگر بسیار دور از طبقه زمینی، جایی که خرد و آگاهی عظیمی حکمفرما بود. آن دنیا را به خاطر می آورم! من به آنجا تعلق داشتم. آن خانه من بود، اما برای باقی ماندن در آنجا چیزی کم داشتم. درست مثل این که یک حافظه قدیمی برگردد متوجه شدم که برای اقامت دائم داشتن در دایره این موجودات عظیم احتیاج به آموزش ها و تعالیم خاصی دارم.

لرزشی در پشتم احساس نمودم، به سمت ابعاد پایین تر نگاه کردم. راهی که به پایین و تاریکی ختم می شد. می توانستم جهان های فیزیکی را با میلیون ها سکنه اش ببینم که با گام هایی کوتاه به این طرف و آن طرف می رفتند. پرسیدم:"چرا آنها تا این اندازه احمقانه عمل می کنند؟ چرا این مردم طوری با عجله به این طرف و آن طرف می روند گویی که فراموش کرده اند که چه هستند؟ چرا در بازی ها و جنگ های احمقانه گم شده اند؟!!

او گفت: "تو باید دوباره یکی از آنها بشوی، سپس خواهی دانست." آن «وجود» اضافه کرد: "تو تنها نخواهید ماند، ما تو را فراموش نخواهیم کرد." سپس به سوی جهان پایین پرواز نمودم به زیر حباب آبی رنگ جایی که زندگی ام می توانست شروع شود.

به درون سیاره زمین نگاهی انداختم، مردم آن و عادات عجیب و غریبشان. این پرش تنها چند ثانیه طول کشید. لحظاتی قبل از بازگشت به زمین، زمانی را در آینده برای به دست آوردن جایگاهم در زندگی مشخص کردم. زمانی که دوباره به خاطر می آورم که چه کسی هستم و از کجا آمده ام؟! هنوز تردید داشتم، فکر غوطه ور شدن درون این دنیای فراموشی، مانعی برایم بود. دوباره نگاهی به آینده زندگیم انداختم و وقتی دریافتم که تنها نیستم احساس راحتی کردم.

می توانستم خانه حقیقی خود را به خاطر آورم و نیز علوم، هنرها و آزادی شگرفی را که در آن دنیا وجود داشت. این آگاهی که من روزی تمام اینها را به خاطر خواهم آورد به من اعتماد به نفس لازم را برای ادامه راه می داد. سپس یک گام برداشته و به صورت خردکننده ای به دنیای زمینی بازگشتم. پایین، پایین و پایین تر به سوی دنیای تاریکی و فراموشی…. پایین به سوی پرده توهم. چشمانم در یک لحظه بازشد. نگاهی به اطرافم انداختم. در یک اتاق عجیب و غریب بودم. کجا بودم؟ این تخت کیست؟ به تدریج به خاطر آوردم که این اتاق من و تخت من بود و من دوباره به صورت انسانی بر روی زمین بودم. رؤیایم مرا از این حقیقت بسیار دور ساخته بود.

:::::::::::

"براین باورم که ما از درون به تمام زندگی وصلیم، چه تشخیص بدهیم و چه ندهیم. از لحظه ای که ما تعهدی را به زندگی یا به روح ،یا به راه معنوی و یا هر آن چیزی که شما آن را می نامید می سپاریم، زندگی به آن واکنش نشان می دهد.

وقتی که ما به نجواهای ظریف زندگی گوش فرا می دهیم و جریان آن را دنبال می کنیم زندگی هم به همان نسبت شروع می کند به گوش دادن و پیروی کردن از ما. وقتی که ما به زندگی متعهد می شویم زندگی نیز به ما متعهد می شود."

:::::::::::

مدتی طول کشید تا فهمیدم ماجرای سفر معنوی درونی و ادراکات معنوی در حقیقت هدایایی شخصی هستند، راه برای هر کدام از ما متفاوت است . گنجی که ما در طول راه پیدا می کنیم اغلب تنها به خودمان تعلق دارد. قدرت داستان زندگی ما بستگی به پیدا نمودن مسیر شخصی زندگی مان دارد. مهم نیست که چه تعداد معلم یا راهنما داریم، ما باید مسیر شخصی خود را بیابیم.

جواب ها ممکن است به ما وعده حل مشکلات عظیم زندگی را بدهند. اما فکر می کنم اشتهای ما برای یافتن پاسخها، تنها ما را از تعجب کردن و پرسیدن و نیز از آرزوی روح برای شناخت دست اول از طریق اکتشاف شخصی دور می سازد. بنابراین به نظر نمی رسد که اطلاعاتی که از دیگران دریافت می کنیم یک پایه و اساس خوب برای تجربیات شخصی ما باشند. به عبارت دیگر، خواندن کتاب ها و گوش سپردن به سخنرانی ها تنها می تواند گوشه ای از راه را نشان دهد. تعالیم فیزیکی چیزی بیشتر از اشارات جرئی یا سرنخها نیستند.

«راه» باید خودش به طور مستقیم و از طریق مجراهای درونی با شخص در تماس باشد. از طریق رؤیاها، تمرینات معنوی، یا لحظات الهام بخش، قلب به سوی بالا گشوده می شود و بصیرتی را در مورد گام بعدی در راه شخصی مان به ما می دهد. «راه حقیقی» وقتی آغاز می شود که ما به این آموزش های درونی متعهد می شویم و شروع به پیروی از آنها می کنیم.

من با دقت زیاد شروع به مطالعه ایده ها و احساساتی کردم که درونم رخ می داد. کم کم دیدم که چگونه زندگیم توسط تغییرات مداوم، دورنمایی ظریف و تقریبا تجربیات غیرقابل مشاهده ای که در جهان های درونم رخ میداد شکل گرفته است.

در پشت اتفاقات فیزیکی زندگیم، یک بُعد کاملا تازه زنده می شد. آیا آن بُعد همیشه آنجا بود؟ بیشتر به نظر می رسید که من در سطح موازی دیگری بیدار می شدم که درست مثل دستانی در دستکش، مناسب با جهان فیزیکی بود. این دو دنیا از هم جدا نبوده بلکه به طریقی به هم وصل بودند.

گمان می کردم که «راه» چیزی بیرون از من است اما به طرز غریبی کشف نمودم که در اینجا حقیقتا راهی وجود ندارد. در اینجا راهی با قوانین بیرونی نیست. دانش معنوی چیزی خارج از راهی که ما از آن طریق عمل می کنیم نیست.

من برای کسانی که فکر می کنند می توانند حقایق معنوی را بدون انجام تمرینات معنوی مطالعه کرده و به دست آوردند متأسفم. آنها تنها با مطالعه مطالب معنوی چه چیزی را می توانند به دست آورند؟ فکر می کنم که کل تعاليم جهانی از طریق زندگی آگاهانه به سوی ما می آیند، و تنها می توانند برای هدف زندگی آگاهانه تر به کار روند. این قبیل دانش ها نباید با تعالیم عقلانی صرف اشتباه گرفته شوند. چرا که خرد حقیقی تنها از طریق کار و تجربه به دست می آید.

.

:: دانلود کتاب “سؤالات خاموش”

نویسنده : داگ مارمن

مترجم : جمیله معرفت

:: لینک دانلود ::

.

:: منبـع :

1- کتاب سؤالات خاموش

2- spiritualdialogues.com

.

2019/11/28

مادام بلاواتسکی- سفر هندوستان

Posted in :: نویسندگان و کتابها ::, مادام بلاواتسکی در 8:14 ب.ظ. توسط ::: ابدیت در اوست :::

.

:: خاطرات سفر هندوستان – سال 1879

 

مادام بلاواتسکی  .

در جایی چند مارگیر دیدیم که مارهای زیاد و متفاوتی دور کمر، گردن، بازوان و پاهایشان حلقه زده بودند. یکی از آنها به طور خاصی چشمگیر بود. چند مار کبری روی سرش حلقه زده بودند. آن مارگیر با این فکر که پول خوبی گیرش می آید پسربچه ای را فرستاد تا به ما بگوید خیلی علاقمند است قدرتش در افسونگری مارها را به نمایش بگذارد. البته که ما کاملاً مایل به این کار بودیم، اما با این شرط که بین ما و شاگردانش فاصله ای که "مرز علمی" نامیده می شود وجود داشته باشد. ما نقطه ای حدود پانزده قدم دورتر از دایره ی سحر را انتخاب کردیم. او با استفاده از یک واگودا که نوعی نی از جنس بامبو است، همه مارها را به خلسه برد. آن ملودی، یکنواخت و بم بود و نزدیک بود ما را هم به خواب ببرد. در تمامی نمایش ها، بدون هیچ علت آشکاری همه ما به شدت خواب آلوده می شدیم. یکی از دوستانمان ما را از این خواب آلودگی بیدار کرد، او یک مشت از نوعی علف جمع کرده بود که نمی شناختیم و گفت روی شقیقه ها و پلک هایمان بمالیم.

بعد آن مارگیر یک نوع سنگ گرد شبیه چشم ماهی یا نوعی عقیق با یک نقطه ی سفید در مرکز که اندازه ی یک سکه بود را درآورد. گفت هر کس آن سنگ را بخرد قادر خواهد بود هر مار کبرایی را افسون کرده و به خواب ببرد (روی مارهای گونه ی دیگر هیچ تأثیری ندارد). علاوه بر این به گفته ی او، این سنگ، تنها درمان نیش یک کبرا است. کافی است این طلسم را روی زخم بگذارید، چنان به آن می چسبد که تا وقتی تمامی سم جذبش نشود نمی توان آن را جدا کرد تا آنکه خودش بیفتد و خطر رفع می شود.

از آن جایی که اطلاع داشتیم دولت برای اختراع درمان نیش کبرا هر پاداشی را با کمال میل پرداخت می کند، هیچ علاقه ی نامعقولی برای آن سنگ نشان ندادیم. مارگیر شروع کرد به برانگیختن کبراهایش. یک کبرای 2/5 متری را انتخاب کرد و او را به خشم آورد. مارگیر اجازه داد انگشتش را نیش بزند و همه ما قطرات خون را دیدیم. فریاد وحشت جمعیت برخاست. اما مارگیر آن سنگ را روی انگشتش گذاشت و نمایشش را ادامه داد.

سرهنگ نیویورکی ما اشاره کرد که "غده ی زهر مار درآورده شده، این فقط نمایش است." مارگیر گویی در جواب این حرف، گردن کبرا را محکم گرفت و بعد از درگیری کوتاهی، یک چوب را در دهانش ثابت کرد تا باز بماند. مار را به تک تک ما نشان داد و همگی آن غده ی کشنده را در دهانش دیدیم. اما سرهنگ کوتاه نیامد و گفت :" باشد، غده آنجاست. اما از کجا بدانیم که واقعاً حاوی زهر است؟"

یک مرغ زنده را آوردند که پاهایش به هم بسته شده بودند. مارگیر آن را کنار مار گذاشت. مرغ بیچاره تلاش کرد صدایی درآورد، سپس لرزید و بی حرکت ماند. مرگش آنی بود. کبرا کم کم بقدری برانگیخته شده بود که مشخص بود خود جادوگر هم جرأت نزدیک شدن به او را نداشت.

چند قدم دورتر از ما سگی بود. به نظر می رسید مدتی است تمام توجه مارگیر را جلب کرده است. او در حالیکه زانو زده بود، با چشمانی براق و بی حرکت به آن سگ خیره شد، سپس آواز کوتاهی را شروع کرد. سگ بیقرار شد. دمش را بین پاهایش گذاشت، سعی کرد فرار کند، اما همانجا ماند، انگار به زمین قفل شده بود. چند ثانیه بعد به سمت مارگیر خزید، ناله می کرد اما قادر نبود چشم از مارگیر بردارد. من متوجه مقصودش شدم و برای سگ بسیار متأسف شدم. اما وحشتزده ناگهان احساس کردم زبانم حرکت نمی کند، کاملاً ناتوان شده بودم، نمی توانستم بلند شوم یا حتی انگشتم را تکان دهم. خوشبختانه این صحنه ی وحشتناک خیلی طول نکشید. همین که سگ به قدر کافی نزدیک شد، کبرا او را نیش زد. حیوان بیچاره به پشت افتاد، لرزید و مرد. دیگر شکی وجود نداشت که غده زهر داشت. در همین حین، آن سنگ از انگشت مارگیر افتاده بود، او به ما نزدیک شد تا عضو درمان شده را نشانمان دهد. همگی جای گزیدگی را دیدیم، یک نقطه ی قرمز اندازه ی سر یک سوزن معمولی.

بعد مارهایش را واداشت بایستند و سنگ را بین انگشت اول و شست نگه داشت تا تأثیر آن را روی کبراها نشان دهد. هر چه دستش به سر مار نزدیکتر می شد، بدنش بیشتر وامی رفت. مارها در حالیکه نگاهشان روی سنگ ثابت شده بود، لرزیدند و یکی بعد از دیگری افتادند انگار فلج شده باشند. مارگیر به سرهنگ پیشنهاد داد خودش امتحان کند. همه ما شدیداً مخالف بودیم اما او به ما گوش نمی کرد. یک کبرای بسیار بزرگ را انتخاب کرد و با سنگ در دستش به مار نزدیک شد. مار تلاشی کرد تا به او حمله کند، بعد ناگهان متوقف شد و شروع کرد با تمام بدنش حرکات دست سرهنگ را دنبال کند. وقتی سنگ را کاملاً نزدیک سرش برد، مار انگار که مست شده باشد تلوتلو خورد، صدایش ضعیف تر شد، سرش روی گردنش افتاد و چشمانش بسته شدند. با نزدیکتر شدن، مار روی زمین افتاد و به خواب رفت.

ما تمایلمان را برای خرید سنگ اعلام کردیم، او به راحتی موافقت کرد و در مقابل حیرت بسیار ما، تنها دو روپیه درخواست کرد. من این طلسم را هنوز هم دارم. مارگیر تأکید کرد که این یک سنگ نیست بلکه یک غده است که بین هر صد کبرا در دهان یکی از آنها بین استخوان فک بالا و پوست کام وجود دارد. این "سنگ" به جمجمه متصل نیست و آویزان است، به همین خاطر درآوردنش بسیار راحت است، اما گفته می شود بعد از این کار، کبری می میرد. به گفته ی مارگیر، این غده به کبرایی اعطا می شود که مقام سلطان را بین همنوعانش دارد.

مارگیر گفت :" همچین کبرایی، مانند یک برهمن است در بین طبقه ی پست که همگی از او پیروی می کنند. یک وزغ سمی هم هست که در مواردی این سنگ را دارد، اما اثر آن بسیار ضعیف تر است. برای از بین بردن زهر کبرا باید سنگ وزغ را تا حداکثر دو دقیقه پس از گزش قرار دهید اما سنگ کبرا تا لحظه ی آخر اثرگذار است. قدرت شفابخشی آن تا زمانی که قلب فرد مصدوم متوقف نشده باشد قطعی است."

مارگیر در ضمن خداحافظی به ما سفارش کرد سنگ را در محلی خشک نگه داریم و هرگز نزدیک یک بدن مرده نگذاریم و همینطور، در زمان های خورشیدگرفتگی و ماه گرفتگی، آن را پنهان کنیم، در غیر این صورت تمام قدرتش را از دست خواهد داد. او گفت اگر سگ هاری ما را گاز گرفت باید سنگ را داخل یک لیوان آب قرار دهیم تا یک شب بماند، صبح روز بعد آب را بنوشیم و دیگر هیچ خطری وجود نخواهد داشت.

به محض اینکه مارگیر در مسیرش به سمت یک معبد شیوا ناپدید شد، سرهنگ بانگ زد "او هم یک اهریمن است نه یک انسان!" راجپوت با لبخندی گفت :"یک موجود فانی ساده مثل شما یا من، و چیزی که هست، او بسیار نادان است. حقیقت این است که او در معبد شیوا بزرگ شده مثل همه ی مار افسونگرهای واقعی. شیوا خدای حامی مارهاست و برهمن ها به مارگیرها می آموزند که با استفاده از روش های تجربی، انواع مختلف حقه های افسونگری را به وجود آورند، اصول تئوری کار را هرگز برای آنها توضیح نمی دهند، اما به آنها اطمینان می دهند که شیوا از تمام سحر و جادوها حمایت می کند. به همین خاطر مارگیرها افتخار معجزاتشان را به خدایشان نسبت می دهند."

"دولت هند برای پادزهر کبرا پاداشی در نظر گرفته. چرا این مارگیرها در طلب آن نیستند بجای اینکه اجازه دهند هزاران آدم بینوا بمیرند؟"

"برهمن ها هیچ وقت به آن دچار نمی شوند. اگر دولت آمار مرگ و میر ناشی از مارها را برآورد کند، متوجه می شود که هیچ پیرو فرقه ی شیوا هرگز از نیش یک کبرا نمرده است. آنها اجازه می دهند پیروان سایر فرقه ها بمیرند، اما افراد خود را نجات می دهند."

"اما نمی فهمیم چرا به این راحتی از رازش گذشت با اینکه ما خارجی بودیم؟"

"به این خاطر که این راز در دست اروپایی ها کاملاً بی اثر است. هندوها تلاشی برای پنهان کردن آن نمی کنند چون کاملاً مطمئن هستند که بدون کمک آنها هیچ کس نمی تواند هیچ استفاده ای از آن ببرد. این سنگ قدرت شگفت انگیزش را تنها زمانی حفظ می کند که از یک کبرای زنده گرفته شده باشد. برای زنده گرفتن مار لازم است به خلسه برده شود. کدام یک از خارجی ها قادر به این کار است؟ حتی بین هندوها هم نمی توانید یک نفر را پیدا کنید که این راز کهن را بداند، مگر اینکه شاگرد برهمن های شیوا باشد. فقط برهمن های این فرقه مالکیت انحصاری این راز را دارند نه حتی همه ی آنها. آنها معمولاً مرتاض های بوتان نامیده می شوند و از جانشان می گذرند از رازشان نه."

"این طلسم تا چند روز دیگر قدرت شفابخشی اش را در دستان بی تجربه ی شما تماماً از دست خواهد داد. به همین علت او با همچین قیمت پایینی آن را داد. احتمالاً الآن در حال قربانی دادن در پیشگاه خداوندگارش است. اثربخشی خریدتان را تا یک هفته تضمین می کنم اما بعد از آن فقط بدرد پرت کردن از پنجره می خورد."

خیلی زود درستی این اظهارات به ما ثابت شد. روز بعد، به دختربچه ای برخوردیم که یک عقرب سبز او را گزیده بود. به نظر می رسید در مرحله پایانی تشنج بود. به محض آنکه سنگ را روی محل گذاشتیم، بچه آرام شد و یک ساعت بعد با خوشحالی در حال بازی بود، در حالیکه حتی گزش یک عقرب سیاه معمولی هم تا دو هفته فرد را آزار می دهد. اما حدود ده روز بعد سعی کردیم یک کارگر بیچاره را که کبری گزیده بود نجات دهیم، سنگ حتی به زخم نچسبید و آن بینوا کمی بعد مرد.

در همین رابطه داستان خنده داری به من گفته شد. دکتر فِیرر کتابی درباره ی مارهای زهرآگین هندوستان منتشر کرد که در تمام اروپا شناخته شده بود. او در کتابش ناباوری خود را نسبت به مار افسونگرهای سحرآمیز هند قاطعانه اعلام کرده بود. اما حدود دو هفته بعد از چاپ کتاب در بین انگلیسی- هندی ها، یک کبرا آشپزش را نیش زد. یک مارگیر که تصادفاً از آنجا می گذشت بی درنگ پیشنهاد داد زندگیش را نجات دهد.

منطقی بود که دانشمند علوم طبیعی سرشناس نمی توانست همچین پیشنهادی را بپذیرد. با این حال اطرافیانش به او اصرار کردند اجازه دهد امتحان کند. با تأکید بر اینکه در کمتر از یک ساعت آشپزش هلاک خواهد شد، رضایتش را اعلام کرد. در عوض، کمتر از یک ساعت بعد آشپزش با آسودگی در حال آماده کردن شام در آشپزخانه بود. این هم گفته شد که دکتر فِیرر جداً قصد داشت کتابش را داخل آتش بیندازد.

.

2019/08/18

شمس تبریزی و پال توئیچل

Posted in :: نویسندگان و کتابها ::, گزیده ها در 2:07 ب.ظ. توسط ::: ابدیت در اوست :::

.

شمس تبریز

پال در کنار مسیری صخره ای نشسته بود. چیزی در افق بیابان پدیدار شد. مردی از راه رسید که عبای افتاده ای به رنگی تیره بر تن و کلاه سیاهرنگی با لبه های پهن بر سر داشت. با ظاهری قوی هیکل و بزرگ قامت و عجیب، دهانی فاقد لب، چشمانش دو شکاف عمیق بودند که در زیر آنها هاله ای از شوخ طبعی نیز به چشم می خورد. تمامی این اجزا در چهره ای به رنگ صورتی لطیف جای گرفته بودند. دست های او زمخت اما قوی و زیبا بود.

او با صدایی بلند و رسا گفت: "من شمس تبریزی هستم!" در چهره ی او درخشش خاصی بود که پال پیش از این هرگز نظیر آن را در چهره ی یک انسان ندیده بود. او استادی بود که سال های بسیاری مشغول رسیدگی به اصول و مبادی ارواح، کیهان فیزیکی و تربیت انسان ها بود.

شمس گفت :"من خیلی پیر هستم. کهنسال تر از زمان و خردمندتر از بیشتر ارواح. من میلیون ها سال پیش از جهان خورشید بیرون آمدم. در این جهان، بین بهشت ها و جهان های دوگانه، مدت زمان زیادی را به کمک کردن به روح های گمشده ای که هنوز شجاعت لازم برای پیدا کردن راه خویش به قلمروی مُقام حق را نداشتند."

شمس می خواست پال را به سرزمینی ببرد که بهشتی زیبا در این کیهان مادی است. در میانه ی راه از شهری بسیار بزرگ گذشتند با موجوداتی بسیار کوچک که پال نمی دانست می تواند آنها را انسان بنامد یا نه. آنها سرگرم آماده کردن بسته های بزرگ و جدا کردن حیوانات با فرم و شکل های بخصوص بودند. شمس گفت :"اینها اهالی این شهر هستند. آنها بسیاری از بخش های اصلی جهان های مادی را کنار هم قرار می دهند. ارواح متجلی نشده را طبقه بندی کرده و برای کسب تجربه به کیهان فیزیکی می فرستند."

به راهشان ادامه دادند و به سرزمین مقصد رسیدند. سرزمینی مملو از مخلوقات گوناگون، با قصرهای باشکوهی که بام آنها تماماً از مروارید، یاقوت، زمرد و الماس ساخته شده بود. رنگ غالب این سرزمین- حتی نور خورشید- آبی رنگ بود. سپس به دروازه های شهری باشکوه رسیدند. شهری پاک و با نوری به رنگ آبی آمیخته با طلایی. ردیف به ردیف قصرها و معابد سفید رنگی به چشم می خورد که بر روی پلکان هایی بلند و عجیب قرار گرفته بودند. پلکان هایی که گویی از آسمان های دوردست به پایین پرتاب شده بودند. رودخانه ای از نور در هر سوی خیابان های زیبای آن جریان داشت، آبشارها و آبگیرهایی در نقاط مختلف رود گسترده شده بودند و گل هایی وحشی و زیبا دشت های آنجا را پر کرده بودند.

شمس گفت :" سفیران بعد از اینکه دانش الهی یا همه ی آنچه به امانت به آنان سپرده شده است را تحویل دادند به اینجا می آیند. چون در قالب بشر دیگر چیزی از دست آنها برنمی آید و کسی هم نیست که بخواهند با او سخن بیشتری درباره ی کلام خدا بگویند.

بسیاری از شخصیت های مشهور کره ی زمین در اینجا زندگی می کنند. پولس رسول، بودا، حافظ، جلال الدین رومی، ویشنو، راما و صدها خدامرد دیگر اینجا هستند. بسیاری دیگر که تو حتی نام آنها را نشنیده ای و هیچکس در زمین نمی داند که حتی زمانی چنین ارواحی زندگی می کرده اند. خدای مکزیکی ها، کوئت زال کوآلت را به خاطر می آوری؟ او اینجاست. آنها قوانین جهان های کیهانی را وضع می کنند و مراقبند که همه چیز مطابق خواست خدا منظم باشد. "

آنها از بزرگراه زیبا و زرینی عبور کردند، به سوی قصری درخشان که روی قله کوه، بر لبه ی پرتگاهی خطرناک قرار داشت. با رسیدن به دروازه های قصر، پال دریافت که قصر تماماً از کریستال ساخته شده و با جواهراتی تزئین شده بود که پال تا به حال ندیده بود. شمس گفت :"اینها نوعی سنگ معدنی هستند که در جهان های دیگر وجود ندارد. ما آن را تانی می نامیم." باغ های آن قصر بسیار زیبا بودند. سبزه هایی که همه به رنگ آبی بودند و در مقابل چشمان ناباورش به سرعت رشد می کردند.

به سمت دری رفتند که حدود دویست پا ارتفاع داشت. درها به فرمان شمس باز شدند و سالن زیبا و بزرگی ظاهر شد. سالنی بسیار روشن و درخشان که پال نمی توانست منشأ اصلی این نور را ببیند. به طرف اتاقی رفتند که در مرکز آن، گوی طلایی عظیمی قرار داشت. نوری درخشان و صدای نوای فلوتی سحرآمیز از مرکز نور برمی خاست. شمس لبخندی زد و گفت :"نوری که در آسمان دیدی، نور خورشید نبود، بلکه نوری مصنوعی بود که من خودم آن را طراحی نموده ام. این نور تمام این سرزمین را روشن می کند.

ما در اینجا نیروی فریب تمامی دیکتاتورها را درهم می شکنیم تا آزادی و استقلال فردی هر انسان را به او بازگردانیم و سپس دوباره او را به زمین می فرستیم تا سطح استاندارد زندگی در این سیاره ارتقا یابد."

جهان پیندا (کیهان فیزیکی) در پایین ترین طبقه از کهکشان های پهناور قرار دارد. کهکشان ها و جهان های بیشماری در عالم وجود دارند، تعدد آنها برای ذهن بشر خاکی قابل تصور نیست. هر یک از این جهان های بالاتر از جهان مادی، به مراتب خالص تر می شوند و ماده، انرژی، فضا و زمان کمتری در آنها به کار رفته است.

ارواح قرن ها در کالبدهای فیزیکی شان به سر می برند و هرگز نمی خواهند تغییر کنند. آنها همچنان متناسخ می شوند تا زمانی که روح دیگری از راه برسد و آنها را از این دام رهایی بخشد.

یک کالبد فیزیکی تنها برای تعیین هویت، تولید احساسات یا ابزاری برای عمل کردن در جهان فیزیکی مناسب است، اما به خاطر داشته باشید، اینها اهداف نهایی زندگی نمی باشند و می توانند تبدیل به دام هایی برای شما شوند. نباید کالبد فیزیکی را به منزله ی یک کشتی و یا یک لنگرگاه برای خود بدانید. زمین اجتماعی از ارواح است که کاملاً در بند موضوع کالبدهای فیزیکی و آرزوی محافظت از کالبد گرفتار می باشند. آنها سرگرم عادت ها، عقاید و رسوم زمینی شده و خالق را فراموش کرده اند.

سیاره ی زمین به زباله دان کیهان فیزیکی تبدیل شده است. روشی که دیکتاتورها برای به بندگی کشیدن موجودات هر سیاره ای که فتح می کنند بکار می گیرند این است، بیرون کشیدن تصاویر ذهنی فرد و جایگزین کردن تصاویر ذهنی کنترلگر خود. این تکنیک در اصل روش تبدیل انسان به یک ربات است، یعنی خودکار نمودن تمامی وجودهای دارای حیات و نیروی تفکر، و از بین بردن آزادی آنها در به دست آوردن آگاهی فردی از اهداف زندگی. دیکتاتورها هدفی جز به بردگی و اسارت گرفتن همه ی روح های ساکن بر زمین ندارند.

همانطور که در طول سالن قدم می زدند شمس دری را باز کرد. ناگهان موجی ترسناک و مضطرب کننده به آنها برخورد نمود، پال تصویر چهره ی مردی را بر صفحه ی دیوار اتاق تاریک دید. او با اشاره ی شمس داخل رفت و در را بست. تصاویر در میان موجی از الگوهای ستمگرانه روی پرده ظاهر می شدند. مردی با چشمانی نیمه باز و گوشی های مخصوصی بر سر، روی صندلی نشسته بود و به سختی و تندی نفس می کشید، با چهره ای عرق کرده و دستانی که دسته های صندلی را به سختی می فشرد، گویا از درد و عذابی شدید رنج می برد. تصاویر، سرشار از وقایع عجیب، کابوس های وحشتناک، تجاوز و غارت بود. تمام این تصاویر غیرواقعی به نظر می رسیدند. پال مطمئن بود که این تصاویر متعلق به آن مرد است و از طریق گوشی هایش روی پرده انتقال می یابند.

شمس گفت :"این مرد به مدت چهار سال در دست دیکتاتورها اسیر بوده است. آنها تمامی تصاویر ذهنی او را پاک کرده و تصاویر ذهنی خودشان را جایگزین نمودند و او را متقاعد کرده بودند که هیچ آزادی ای وجود ندارد. ما اکنون سرگرم پاک کردن تصاویر ذهنی او و جایگزین نمودن آنها هستیم. هرچند برای او سخت است اما این روش کاملاً مؤثر است."

شمس و تال وارد اتاق دیگری شدند، جایی که یک نیمکت و یک پرده نمایش روی دیوار قرار داشت. پال با اشاره ی شمس روی نیمکت نشست و کلاه مخصوصی بر سر گذاشت. کلاهی که کاملاً به جلو و پشت گردنش می چسبید. شمس به پال گفت :"تصاویر ذهنی ناخوشایندت را به من نشان بده!"

تصاویری ترسناک و وحشت آور از اسارت و رنجی که از چند هفته پیش برای پال ایجاد دردسر کرده بودند روی پرده ی سفید ظاهر شد. پال دریافت که او به دام افتاده بوده، در نتیجه تمام خاطراتش محو شده و خویش حقیقی اش را از یاد برده است. سپس با یادآوری خویش حقیقی اش و جایگزینی تصاویر ذهنی خودش، توانست دوباره آزادی را به دست آورد.

شمس گفت :"برای اغلب مردم درک آزادی کمی پیچیده به نظر می آید، خصوصاً آنهایی که هیچ چیز در مورد برون فکنی از کالبد جسمانی نمی دانند.

مردم همه در جستجوی رستگاری هستند. اما آن رستگاری که منظور من است، بسیار متفاوت از آن چیزی است که در ذهن بشر شکل گرفته است. آن، رها شدن از گرداب تناسخ، چرخ مرگ و تولد است، رستگاری از تمامی ناخوشی های زندگی فانی و میرا و قابلیت رفت و آمد در میان تمامی جهان های نظام هستی، به اراده ی خود. این آزادی معنوی است. ایمان کورکورانه ی مذاهب هرگز به درد بشر نمی خورد."

.

2019/08/09

مصاحبه با بیگانه

Posted in :: نویسندگان و کتابها ::, مصاحبه با بیگانه در 1:46 ب.ظ. توسط ::: ابدیت در اوست :::

.

:: زمین نه خانه تان که زندان شماست

ماتیلدا دانل 

جولای سال 1947 خبر سقوط یک بشقاب پرنده در شهر رازول نیومکزیکو منتشر شد. ماتیلدا دانل به عنوان پرستار به آن منطقه اعزام شد. زمانی که در حال معاینه جراحات یکی از موجودات فضایی بود متوجه شد که آن موجود سعی دارد با استفاده از "تصاویر ذهنی" یا "تله پاتی" با او ارتباط برقرار کند. پس از آن، از سوی مافوق ها موظف شد با آن موجود ارتباط برقرار کند، سؤالاتی بپرسد و جواب ها را ضبط کند.

بعد از پایان مأموریتش، با امضای قرارداد سوگند رازداری که تا وقتی سکوت کند زنده می ماند، بازنشسته شد.

ماتیلدا می گوید : "افراد معدودی روی زمین چیزهایی که من 60 سال مسکوت نگه داشتم را دیده و شنیده اند. اکنون 83 ساله ام (سال 2007 میلادی) و تصمیم گرفته ام جسمم را ترک کنم. من این اطلاعات را از همه حتی خانواده خودم مخفی نگه داشته بودم. هیچکس نمی داند که من کپی رونوشت مصاحبه های رسمی را داشته ام.
برای بیشتر مردم این داستان "غیر قابل باور" خواهد بود. متأسفانه باورها معیار مطمئنی برای واقعیت نیستند."

*****

نام موجود فضایی حادثه رازول، آیرل بود. او برای تحقیق درباره انفجار آزمایشی سلاح‌های هسته‌ای در نیومکزیکو اعزام شده بود تا میزان تشعشعات و خسارت‌های بالقوه ای که به محیط‌زیست وارد آمده را ارزیابی کنند. آیرل در بخشی از کتاب "مصاحبه با بیگانه"می گوید :

"هر انسانی روی زمین یک جاودان باشنده است خواه از این حقیقت آگاه باشد یا نه. اغلب موجودات روی زمین از جاودان باشندگی‌ خود یا اینکه روح محسوب می‌شوند، آگاه نیستند. تقریباً همگی درکی بسیار محدود از جاودان باشندگی خود دارند.

تک‌تک جاودان باشندگان روی زمین از سیستم سیاره‌ای دیگری به زمین آورده شده‌اند. جاودان باشندگانی که کالبدهای جسمانی را تسخیر می‌کنند بسیاری از توانایی‌ها و نیروهای ذاتی‌شان را از دست می‌دهند.

"امپراتوری کهن" از زمین به عنوان یک سیاره زندان برای مدت‌های طولانی استفاده می‌کرده. وقتی یک جاودان باشنده وارد کیهان فیزیکی و سپس وارد زمین می‌شود، حافظه ی او پاک‌ می شود. پاکسازی حافظه فقط منحصر به یک زندگی یا بدن نمی‌شود بلکه تمامی تجربیات انباشته‌شده از گذشته نزدیک تا بی‌نهایت را در برمی‌گیرد و هویت جاودان باشنده را نیز شامل می‌شود! با این نیت به جاودان باشنده روحانی شوک داده می‌شود که برایش غیرممکن باشد به یاد آورد که چه کسی بوده، از کجا آمده، چه آگاهی یا مهارتی داشته، خاطراتش از گذشته و توانایی عملکردی‌اش به عنوان یک موجود روحانی چه بوده. آنها به موجوداتی فاقد عقل و شعور و به یک نوع نیستی ربات وار تبدیل می‌شوند.

هیچ کس نمی‌داند که بشر روی زمین چه می‌خواهد بکند. اگر سفینه‌هایی به هر گوشه کیهان در جستجوی "جهنم" ‌فرستاده می شد در نهایت به زمین ختم می‌شد. از زدودن هوشیاری معنوی، هویت و توانایی و حافظه‌ای که بخشی از خود فروهر است چه ضربه وحشیانه‌تری می‌توان به کسی وارد نمود؟ زمین برای کل این منطقه از فضا به یک زباله‌دانی جهانی تبدیل شده است.

متأسفانه روشی که بتوان با آن جاودان باشندگان را از زمین رهانید پیدا نشده است. طی 10000 سال زمینی روش‌های بسیاری برای بازیابی حافظه و توانایی جاودان باشندگان، امتحان و توسعه داده شد اما هیچ‌کدام نتوانسته‌اند به طور مداوم موثر واقع شوند.

لائوتسه یک جاودان باشنده بسیار خردمند بود که بر هیپنوتیزم امپراتوری کهن غلبه کرد و از زمین گریخت. درک او از ماهیت جاودان باشنده می‌بایست آن قدر خوب بوده باشد که موفق به گریختن شده. مهم‌ترین رخنه توسط بودا حدود 2500 سال پیش به وجود آمد. او با مراقبه توانست بخشی از حافظه و توانایی و جاودانگی‌اش را دوباره به دست آورد. اگر چه که تکنیک‌ها و تعالیم اصلی که توسط بودا آموزش داده می‌شد طی هزاران سال یا تغییر داده و یا به فراموشی سپرده شده است. تکنیک‌های سودمند فلسفه‌اش توسط آئین‌های مذهبی ماشین وار کاهنان تحریف‌شده. اگر جاودان باشنده ای قصد فرار از این زندان را داشته باشد باید یک کار درونی انجام دهد.

متأسفانه امپراتوری کهن جهالت را به دقت به انسان‌ها تزریق کرد تا مطمئن شود که جاودان باشندگان روی زمین به توانایی ذاتی‌شان برای خلق فضا، انرژی، ماده و زمان یا هر جزء دیگری از کیهان پی نبرند. تا زمانی که آگاهی از جاودانگی، قدرت و خویش معنوی نادیده گرفته شود بشریت تا عمر دارد خود ویرانگر و دچار فراموشی باقی خواهد ماند.

تصور شمایی که روی زمین هستید این است که اگر بخواهید ورای امواج خرافات اقدامی بکنید، اقیانوس‌های ذهن و روح با هیولاهای غول‌آسا و مخوفی پر شده‌اند که شمای موجود زنده را می‌خورند. سیستم زندان امپراتوری کهن مطلقاً تمایل دارد که جلوی شما را در مسیر خوانش روح خودتان بگیرد. زندان سایه‌هایی در ذهن شما پدید آورده که عبارتند از دروغ‌ها و درد و گم گشتگی و ترس.

چگونه می‌توان یک قفس ساخت و خود را درون آن زندانی کرد و کلید را بیرون از آن پرتاب کرد و فراموش کرد که اصلاً کلیدی و قفسی هست و فراموش کرد که آنجا بیرون است یا درون و حتی وجود خود را فراموش کرد؟

توهمی بر زمین خلق‌شده و همه را هم رأی کرده که خدایان مسئول هستند نه انسانها. شما آموخته‌اید که فقط یک خدا می‌تواند کیهان‌ها را خلق کند. هیچ انسانی هرگز مسئولیت پذیرش این واقعیت که آن‌ها خودشان، چه به صورت منفرد و چه جمعی، خدایان هستند را نمی‌پذیرد. این به تنهایی منشأ به دام افتادن هر جاودان باشنده‌ای است.

جاودان باشندگان، موجودات کیهان فیزیکی نیستند، آنها منشأ انرژی و خیال هستند. شما و هر جاودان باشنده‌ای روی زمین در خلق این کیهان مشارکت کرده‌اید ولو اینکه شما حال در یک بدن ضعیف ساخته‌شده از گوشت و خون اسیرشده باشید. شما در معرض فراموشی قرار گرفتید و مجبورید در هر زندگی دوباره همه چیز را از نو یاد بگیرید. با این حال، شما هنوز فروهر خود را به همراه دارید.

از من پرسیده بودید چرا قلمرو و دیگر تمدن‌های فضایی به زمین نیامده یا نخواسته‌اند که حضورشان آشکار شود؟ ورود به زمین؟ آیا شما فکر کرده‌اید که ما دیوانه هستیم یا می‌خواهیم که دیوانه شویم؟ یک جاودان باشنده باید خیلی شجاع باشد که آتمسفر زمین را رد کرده و بر زمین فرود بیاید. چون این سیاره یک زندان است با یکسری روانی غیرقابل‌کنترل و هیچ جاودان باشنده‌ای در برابر خطر به دام افتادن از ایمنی کامل برخوردار نیست.

چند هزار نفر از نیروهای اعزامی ما به اسارت گرفته شده اند. آنها را دچار یادزدودگی نموده، حافظه‌شان با تصاویر کاذب و فرمان‌های هیپنوتیک تعویض شد و برای تسخیر بدن‌های بیولوژیکی به زمین فرستاده شدند. آنها هنوز هم بخشی از جمعیت کنونی زمین را تشکیل می‌دهند. قلمرو هنوز هم قادر نیست که حتی یک نفر از نیروهای اسیر شده‌اش را خلاص کند. ما توانسته‌ایم طی 8000 سال اغلب آنها را شناسایی و ردیابی کنیم اما تلاش‌های ما برای ارتباط با آنها معمولاً با شکست مواجه شده چون آنها قادر نیستند هویت حقیقی‌شان را به یاد آورند.

یک افسر فرمانده گردان قلمرو که در 5965 پیش از میلاد گم شده بود توسط تیمی که به جستجوی او به زمین فرستاده‌ شده بود پیدا شد. او در جسم دیگری حلول نمود و نامش کوروش کبیر از پرشیا شد. تنها امید ما پیدا کردن اعضاء گردان گمشده و بر انگیختن دوباره هوشیاری و حافظه و هویت آنهاست تا روزی که بتوانند دوباره به ما بپیوندند.

تشریفات مذهبی پیچیده، همترازی نجومی، آئین‌های اسراری، مقبره‌های غول‌آسا، معماری حیرت‌آور، هیروگلیف‌هایی که به هنرمندی ترسیم‌شده‌اند، همگی برای خلق یک راز غیرقابل حل برای توده‌های زندانی روی زمین طراحی‌شده‌اند. اسرارآمیزی آنها برای این است که توجه به حقیقت به انحراف کشیده شود. حقیقت این است که جاودان باشندگان اسیر شده، حافظه‌شان را پاک‌کرده‌اند و بر سیاره‌ای خیلی خیلی دور از وطنشان زندانی ‌شده‌اند.

.

جهت خرید نسخه پی دی اف کتاب با آیدی مترجم کتاب nibiru01@ در تلگرام تماس بگیرید.

.

هیوو

Posted in :: نویسندگان و کتابها ::, اسکات لمریل در 1:35 ب.ظ. توسط ::: ابدیت در اوست :::

.

راه رهایی از فرامین ناخودآگاه، ساده است، اما محقق شدن آن نیاز به خود-انضباطی دارد. با اتصال آگاهانه و مستقیم به این پرتوی جدید از طریق ارتعاش ویژه و ازلی هیووو، تمامی قید و بندهای منفی برای همیشه شروع به خنثی شدن می کنند. زمانی که بقدر کافی هویت برتر حقیقی مان را به یاد آوریم، دیگر وسوسه های منفی مخرب را نه گوش می دهیم و نه دنبال می کنیم. این کار پروسه ی رهایی فرد، روح یا آتما را از تله ی ناخودآگاه و پنهانی که برای مردم روی سیاره زمین پهن شده است، آغاز می کند.

خواندن هیو به دفعات، به ما این امکان را می دهد که اعتماد بنفس آگاهی برترمان و آنچه می دانیم را به خاطر آوریم. هیو، تردید و ترس مخربی که مدت مدیدی است ایجاد شده تا مانع از این شود که توانایی های خلاقّمان را در مسیرهای جدید و سازنده برای منفعت تمامی حیات به کار گیریم را از بین می برد.

بازگشت نژاد مقتدر سیریز و همینطور موجودات بسیار تکامل یافته و روشن ضمیر از سایر جهان ها، به انجام رسیده است. اکنون می توانیم انتخاب کنیم که قوه ی خیال خود را با موهبت پرتوی جدید رهاکننده همسو کنیم تا برای همیشه شرّ را به عنوان آزمونی برای خلقت کنار بگذاریم، یا در این فاصله، موقتاً اسیر اخبار تحریف شده ی منفی تلویزیون، رادیو، روزنامه و سایر رسانه ها باقی بمانیم. تلاش های گمراه کننده ی آنها اغلب مجرای یک جریان منفی تفکر است تا موهبت الهی قوه ی خیال ما را مانند برده ای در ذهن ناخودآگاه اسیر کند. این امر فقط قوه ی خیال نامحدود و سازنده ی ما را مقید می کند به تصویری بسیار محدود، مخرب و نادرست از پایان رعب آور دنیا. تنها شیوه ی صحیح بکارگیری قوه ی تخیل، خلق چیزی است که در جهت منفعت و خیر برای تمامی خلقت باشد.

زمانی که فرد شروع به گسترش هوشیاری خود می کند و کیهان چند بُعدی و موجودات آن را می بیند، حس قدردانی برای تمامی حیات، فراتر از این سیاره و خدای بزرگ را احساس می کند و حقیقت هوشیار بودن و همکار خالق بودن به عنوان روح یا آتما را می آموزد.

چیز جالبی که متوجه شده ام این است که این قالب روحی که ما هستیم، الگو برداری شده. از جنسی ساخته شده که مانند همان انرژی خالق است و ما هم توانایی آفرینشی که او دارد را داریم در مقیاسی کوچک تر. ما قرار است همکاران آگاه و معتمد خالق باشیم.

در طول روز یا قبل از خواب هیووو بگویید. تکرار هیو به طور پیوسته دید معنوی درون را از طریق غده صنوبری باز می کند و بعد فرد می تواند آگاهانه از هدف زندگی و سرنوشت اصلی تر خود آگاه شود.

قبل از خواب به خودتان بگویید که به یاد خواهید داشت صبح که بیدار شدید فقط یک چشم را باز کنید. هدف از این کار این است که ارتباطی آگاهانه با هشیاری و حافظه ی برترتان برقرار شود. چشمتان را تا مدتی که تجارب خروج از بدن را به یاد آورید یا آنها را در آگاهی فیزیکی ثبت کنید، باز نگه دارید. با کمی مداومت در تمرین، نتایج حیرت انگیزی خواهید گرفت.

.

:: تمرین هیو

در وضعیتی راحت روی صندلی بنشینید یا به پشت بخوابید و تمام نگرانی هایتان را فقط برای این تمرین کنار بگذارید.

چند نفس عمیق بکشید و در بازدم هیو را با آهنگی راحت و به انتخاب خود بخوانید. سپس چند نفس عمیق دیگر بکشید و فقط به درون نگاه کنید و گوش دهید. سپس دوباره هیو را بخوانید.

ممکن است صدایی بشنوید یا نوری ببینید. اگر این تمرین را روزی 10 تا 15دقیقه به مدت حداقل یک ماه انجام دهید، تجربه ی عمیقی خواهید داشت.

زمانی که این تمرین را انجام می دهید خود اصیل شما، نه بدن فیزیکی، این پرتوی جدید را دریافت می کند.

.

2019/07/28

پروژه سیرز-4

Posted in :: نویسندگان و کتابها ::, پروژه سیرز, اسکات لمریل در 11:54 ق.ظ. توسط ::: ابدیت در اوست :::

.

“قسمت پایانی”

زنی میانسال با موهای بلند مشکی و لبخندی گیرا به نام شانل-تیل که بیولوژیست ارشد سیاره ی نورکسیلام بود توضیح داد : "بعد از اینکه این هرم ها در تعدادی از نخستین سیارات اتحادیه ی کهکشانی شروع به پدیدار شدن کردند، یک گوی3 متری از نوری درخشان در تالار اصلی انجمن در سیاره ی مرکزی اتحادیه ی کهکشانی به نام زترانامی ظاهر شد. به نظر می رسید از هزاران ذره ی نور درخشان به شکل قطره اشک ساخته شده که در لایه هایی از طیف سفید در هسته تا بنفش در قسمت بیرونی قرار گرفته و هاله ای طلایی آن را احاطه کرده است.

پیش از اینکه کسی بتواند چیزی بگوید، آن گوی درخشان تبدیل به یک انسان مذکر با قامتی 6 متری از نژاد اسرارآمیز و کهن سیرز شد. زیبایی او فراتر از هر موجودی بود که کسی دیده باشد، با موهای طلایی بلند و براق، گوش های کمی نوک تیز و چشم هایی آبی که پرتوی ظریفی از خرد را ساطع می کردند بقدری عمیق که کلمات قادر به توصیف آن نیست. او یک ردای طلایی تا روی زانو و صندل هایی ساده به تن داشت. یک کتاب به طول یک متر، پهنای نیم متر و 5 سانت ضخامت زیر دست راستش قرار داشت با صفحات براق طلایی- سفید لطیف و نرم و جلد آبی براق.

بیش از یک بیلیون سال بود که هیچکس، حتی یک نفر از مردمان سیرز را ندیده بود. تنها حضور او، کمتر از یک دقیقه، انجمن را متحول کرد و آنها هدف آن هرم ها را درک کردند. نکته ی عجیب این است که او به زبان متعارف کهکشانی صحبت کرد اما افراد حاضر در تالار می توانستند همزمان صدای او را به زبان بومی خودشان بشنوند. در حال حاضر هیچ توضیحی برای این پدیده وجود ندارد" .

صدا و تصویر این رخداد در یک کریستال کروی کوچک و شفاف که یک جواهر تراش خورده ی قرمز در مرکز آن قرار داشت ضبط شده بود.

شانل- تیل به آن گوی کریستالی سری تکان داد، مخروطی از نور طلایی در دالان شلیک و نمایشی سه بعدی ظاهر شد. ابتدا کهکشان راه شیری نمایان شد و سپس تصویر نزدیکتر شد تا به تالار انجمن رسید. پنج هزار عضو انجمن با کفش های راحت سفید ابریشمی و رداهای سفید مرسوم شان با شال کمر طلایی در صندلی های سفید شبه چرم در پانزده ردیف دایره وار نشسته بودند که آن گوی درخشان طلایی- سفید ظاهر شد. تمامی اعضای انجمن از جای خود پریدند. بلافاصله یک انرژی لطیف از آن گوی ساطع شد و آنها را آرام کرد. سپس آن مرد سیرز پدیدار شد. او با صدایی دلنواز و ژرف شروع به سخن کرد.

" این پرتوی نو از خالق متعال، در بُعد موازی حفاظت شده ی برتر ما نیز هوشیاری ما را ارتقا داده است. هرم های طلایی درخشان که این پرتوی جدید را ساطع می کنند ابتدا در بین ما شروع به پدیدار شدن کردند و ما دریافتیم که مسئولیت جدیدی برای کمک به شما در این جهان داریم تا برای همیشه از پلیدی، به عنوان آزمایشی در جهان های تحتانی رها شوید. این پرتو برای همیشه شرَ و بدی را به عنوان ابزار تحریک کننده ی رشد و ترقی در آفرینش برکنار می کند. چیز بسیار بهتری در خلقت در حال شکل گرفتن است. جهان های تحتانی که با سلطه ی مفاهیم خیر و شرَ بر آنها پایدار شده و به پایان رسیده اند، مقرر شده است از وضعیت پایان یافته خارج شوند تا تغییراتی در جهت بهتر شدن داشته باشند. سرچشمه ی این پرتو، اقیانوس رفیع نور و صوت باشکوه می باشد، جایی که منشأ و حامی تمامی خلقت که ما خالق متعال می نامیم، حضور دارد.

من تُرلیان، سفیر سیرز در جهان فیزیکی شما و این کهکشان هستم. من حامل هدیه ی "پروژه ی سیرز" هستم. این کتاب شامل دستورات جدید و در حال انجام برای این تغییر قدرتمند در حال وقوع می باشد.

بدانید که نژاد سیرز قرار است به این کهکشان و آن سیاره که مردمش زمین می نامند برگردد. چون این سیاره یکی از نخستین جهان هایی بود که ما بیش از پنجاه میلیون سال پیش، بعد از عصر دایناسورها، با زندگی انسانی بارور کردیم. با چرخه ی سیاره زمین که هر صد هزار سال موجب جابجایی صد و هشتاد درجه قطب ها می شود و معمولاً اکثر حیات روی زمین را نابود می کند، ضرورت پیدا می کرد که این جهان پیوسته با زندگی انسانی، حیوانی و گیاهی از سیارات دیگر بارور شود. متأسفانه حاصل این روند این شد که زمین برای مدت بسیار مدیدی سرکوب شده ترین جهان انسانی باشد.

با کمک موجودات بسیار بسیار پیشرفته ای که ما نژاد سِیرِیز، استادان خاموش می نامیم، مقرر شد که این تغییر چرخه ای قطب های سیاره برای همیشه خاتمه پیدا کند. استادان خاموش، ساز و کار هستی چند بُعدی را اداره می کنند و مجرای بی واسطه ی ظهور این پرتوی نوین هستند که برای نخستین بار موجب دگرگونی عظیم این کهکشان و سایر کهکشان ها می گردد. لازم است عذرخواهی کنم که نژاد ما جهت یاری شما برای گسترش آگاهی تان، مدت مدیدی غایب بودند. زمانی که آماده شدیم، دوباره با شما ارتباط برقرار خواهیم کرد. بدرود."

سفیر سیرز آن کتاب جلد آبی بزرگ را کف تالار گذاشت. همه می توانستند عنوان کتاب را که با حروف طلایی بزرگ نوشته بود "پروژه سیرز" ببینند. تُرلیان با لبخندی خیرخواهانه سری تکان داد و بعد دوباره به گوی درخشان تبدیل و محو شد.

.

:: منبـــع

– کتاب پروژه سیرز (The Seres Agenda)

.

2019/07/22

پروژه سیرز-3

Posted in :: نویسندگان و کتابها ::, پروژه سیرز, اسکات لمریل در 10:43 ب.ظ. توسط ::: ابدیت در اوست :::

.
جان-ترال به یک پرسنل متخصص که بانویی جوان و بسیار جذاب بود گفت :" وقت آن رسیده که نمایش پروژه ی سیرز را آغاز کنیم."

یک هرم عظیم الجثه ی طلایی روی صفحه ظاهر شد. پیرامونش با هاله ای از نور ضدجاذبه به رنگ آبی ملایم می درخشید و در فضا شناور بود.

جان-ترال توضیح داد :" این هرم مجرای نوعی انرژی بسیار ویژه از بُعدی بسیار فراتر از کیهان فیزیکی، از جهانی متعالی است که ماهیت دوگانه ی کیهان فیزیکی را ندارد. هیچ نیروی مثبت یا منفی، سلاح یا موجودی قادر نیست به هیچ طریقی موجب تغییر یا تأثیری در آنها شود. آنها اکنون نوردهی به درون کیهان در همه ی جهات را آغاز کرده اند. اکنون نمایی از این شبکه ی هرمی را روی صفحه می گذارم تا بهتر متوجه عملکرد آنها شوی."

او شروع به بزرگ کردن تصویر کیهان کرد. یک چهارم کهکشان راه شیری در مرکز تصویر قرار گرفت با نقاط طلایی بیشماری که بین تعداد زیادی از ستارگان قرار داشتند. تصویر باز هم نزدیکتر شد تا آنکه تمام کهکشان پوشیده از میلیون ها ساختمان هرمی شکل نمایان شد، آن اهرام مانند نورهای طلایی کوچکی می درخشیدند.

سان دیما توضیح داد :" آنچه مشاهده می کنی، در سراسر کیهان فیزیکی درون بیلیون ها کهکشان بیشمار در حال وقوع است. این اهرام متشکل از ماده ای هستند که در هیچ جای کیهان فیزیکی وجود ندارد و ما آنها را نساخته ایم. این هرم ها نوعی از انرژی حاضر مطلق را انتقال می دهند که قادر است حیات را تنها به نحوی سازنده ارتقا دهد. این انرژی، چیزی کاملاً جدید در خلقت می باشد. هدف از وجود آن یک چیز است، آن هم برکنار کردن شرّ به عنوان یک آزمایش.

تک تک موجودات زنده، تمامی حیوانات و همه چیز در همه جا قرار است برای همیشه دگرگون شود، که با سیاره ی زمین که بیش از همه در خطر است آغاز شده است. این انرژی در حال خنثی کردن آنچه که بیلیون ها سال پیش ایجاد شده می باشد. به عبارت دیگر، شرّ به عنوان یک آزمایش برای همیشه در حال برکنار شدن از خلقت است چرا که چیز بسیار حیرت انگیزی دارد جای آن را می گیرد.

وقتی تو را به زمین بازگرداندیم، می توانی در بین مسیر ببینی که در کمربند ستاره ای بین مریخ و مشتری، یکی از این هرم های عظیم طلایی در فضا شناور است. امواج ضربان دار نوین، از چهار سو و بالا و پایین این اهرام ساطع می شود. آنها همچون امواج انرژی طلایی- سفید به شکلی متمرکز و حلقوی به نظر می رسند که پیوسته در تپش هستند. انرژی این پرتوی جدید از چشمه های ویژه ای که درون اهرام طلایی وجود دارند به بیرون ساطع می شود.

تعداد هر چه بیشتری از این هرم ها پیوسته و خودبخود در حال به وجود آمدن هستند. آنها سرانجام با امواج مشابهی که از اهرام مشابه از هر جهت ارسال می شوند، متصل یا بافته می شوند. زمانی که آنها در هم نفوذ کنند یک شبکه ی انرژی به وجود می آید. هر کس یا هر چیزی که از درون این میدان انرژی نامرئی بگذرد، بلافاصله شروع به تجربه ی یک شکوفایی تعالی بخش در آگاهی خود می کند، حتی تریلوتو.

سپس بی درنگ یک گوی درخشان مرئی خارج از خود آگاه آنها شکل می گیرد که حاوی تمامی کاشته ها، گمراهی ها و ردهای عصبی با ماهیت منفی است که موجب می شدند اعمال آنها از ذهن ناخودآگاهشان صادر شود. هرگاه این کار به انجام برسد، نیروی مرتعش و زنده ی حاضر مطلق که بی واسطه از خالق متعال ساطع می شود، به فرد تجربه کننده این پدیده، این امکان را می دهد که برای همیشه ناخودآگاه بی مصرف را از دست بدهد.

زمانی که آتما یا روح از این کارما یا جنون ناخودآگاه رها شود، به یک وضعیت هوشیاری ذاتاً خیرخواه برمی گردد و از این امر آگاه می شود که او همیشه ذره ای از خالق متعال یا سرچشمه و حامی تمامی خلقت یا آنچه مردم زمین خداوند متعال می نامند، بوده است."

فرمانده جان- ترال اضافه کرد :" اکنون دو هرم طلایی بسیار عظیم در کف دو اقیانوس عمیق سیاره ی زمین و سومی در اعماق کوه ویژه ای در هیمالیا قرار گرفته است.

آنها امواج انرژی تعالی بخش و دگرگون کننده را به درون هسته ی سیاره و همینطور به پوسته ی زمین ارسال می کنند. هر وقت امواج هرم واقع در کمربند ستاره ای بین مریخ و ژوپیتر، و امواج اهرام کف اقیانوس زمین و کوه هیمالیا با هم درآمیزند، فرصت بسیار خوبی بدست می آوریم تا برای همیشه سرنوشت ویرانگر مردم زمین را تغییر دهیم. بالاخره زمین یک سیاره ی انسانی عادی خواهد شد.

همه ی این هرم ها در حال حاضر پنهان هستند چون در یک بُعد بالاتر فیزیکی که به موازات سیاره ی زمین هستی دارد فعالیت می کنند. سپرهای انرژی موقتی نه تنها مانع هرگونه شناسایی احتمالی توسط نیروهای نظامی یا سرّی زمین می شود، بلکه از تکنولوژی تریلوتو که در شرایط عادی قادر به تشخیص آنها می بود نیز ممانعت می کند. با این حال اگر هم سرانجام تریلوتو آنها را بیابند متوجه خواهند شد که قادر به آسیب زدن یا تأثیر گذاشتن روی آنها نیستند."

سفینه به سرعت داخل تونل بین ابعادی طویل بنفش و در حال چرخش شد. مدتی بعد در کنار یک هرم عظیم که در هوا معلق بود توقف کرد. هرمی طلایی که با لایه ی آبی ظریفی می درخشید.

تصویر صفحه تغییر کرد و یک هرم را از نزدیک نشان می داد. آن هرم موج بعد از موج حلقه های متمرکز نور سفید- طلایی را با سرعتی باورنکردنی از بالا، پایین و هر چهار طرف ساطع می کرد. آن امواج به سرعت در فواصل بسیار دور فضای بیرون محو می شدند.

"امواج ساطع شده از این هرم، پس از گذر از میدان ستاره ای به آتمسفر سیاره ی دیگری شبیه زمین در جهانی موازی وارد می شوند که مانند زمین، سومین سیاره ای است که به دور خورشید می گردد. چندین سیاره ی مشابه زمین اکنون قابلیت پذیرش بخش اعظم جمعیت انسانی روی زمین را دارند."

جان- ترال ادامه داد :" این شبکه ی وسیع کیهانی قرار است پیرامون زمین فعال شود، تریلوتو انتظار آن را نداشته یا آمدنش را نخواهند دید. هیچ موجود یا تکنولوژی جهان های تحتانی زمان و مکان قادر نیست این پروسه را متوقف کند. می شود گفت که خود خالق متعال به طریق نوینی جهت اداره ی تمامی آفرینش به گونه ای بسیار بسیار پیشرفته تر و نیکخواه تر واقف گشته است تا به تمامی موجودات زنده بیاموزد که آگاهانه همکار خالق شوند. به عبارت دیگر، حاکمیت شرّ به عنوان یک آموزگار مشوق برای همیشه در حال پایان یافتن است چرا که به تازگی در خلقت، طریقی بسیار بسیار پیشرفته تر برای آموزش موجودات جهت دستیابی به سطوح بالاتر آگاهی پدیدار گشته است. اکنون اجرای این امر درون نیروی حاضر مطلق، عالم مطلق و قادر مطلق که منشأ و حامی تمام حیات و خلقت در همه جاست، آغاز شده است، ابتدا از این کهکشان که مردم زمین راه شیری می نامند."

سان دیما گفت :" این تغییر در آفرینش، فراتر از هر نژاد، نیرو یا علمی است که در هر کجا توسط هر گروهی در تمامی کیهان چند بُعدی تحتانی شناخته شده باشد. برخی مردم زمین این ابعاد را به عنوان نواحی خالص تر از طبقه فیزیکی تا اثیری، علی، ذهنی و اتری می دانند. اما این نیروی آفریننده ی جدید از قلمروی با خلوص بسیار بالاتر خالق متعال به مناطق پایین می آید."
.

   ادامه دارد…

2019/07/15

پروژه سیرز-2

Posted in :: نویسندگان و کتابها ::, پروژه سیرز, اسکات لمریل در 8:26 ب.ظ. توسط ::: ابدیت در اوست :::

.

مونتی برایم توضیح داد :"ساختار شبکه ای زمین به لحاظ هندسی در موقعیتی قرار گرفته که ورودی های بین ابعادی در سرتاسر سیاره وجود دارد و در واقع زمین از این نظر کاملاً منحصربفرد است. این ورودی ها امکان سفر به بُعدهای موازی و مناطق دوردست کهکشان را فراهم می کنند. نسخه های متفاوتی از سیاره ی زمین در آن جهان های موازی وجود دارد که شما به طور عادی قادر به درک آنها نیستید به این خاطر که سرعت ارتعاش ماده در آنها فرق می کند.

سفینه ی ما بسیار فراتر از سرعت نور حرکت می کند. یک میدان انرژی ایجاد شده پیرامون سفینه، یک تونل انرژی در جلوی آن شکل می دهد که سفینه را در یک بُعد موازی بالاتر به پیش می برد. از آنجایی که جریان ذرات مولکولی یا نسبت زمانی در بُعد بالاتر، سریعتر است، سفینه می تواند مسافتی که در یک جهان ارتعاش پایین، طولانی است را در بُعدی بالاتر در زمان کمتری طی کند."

یکی از نمایشگرهای داخل سفینه، نقشه ی ورودی های سراسر منظومه شمسی و صفحه نمایشی در وسط، نمای نزدیک زمین را با ورودی هایی در سطح و آتمسفر در ارتفاعات مختلف نشان می دادند. این ورودی ها با نقطه های قرمز درخشانی مشخص می شدند و کلماتی به انگلیسی در کنار هر نقطه آنها را معرفی می کرد.

یکی از آنها بر فراز مثلث برمودا بود. یکی بیرون از جو زمین درست بالای کوه شَستا در کالیفورنیای شمالی، یکی بالاسر جزیره ی بزرگ هاوایی بالاتر از جو درست بالای آتشفشان فعال، دیگری در جایی در کوه های پرو در آمریکای جنوبی، یکی پایین تر از جو در بالای فرودگاه Mesa در سدونا آریزونا، یکی دیگر جایی نزدیک سطح زمین در وسط صحرای سیبری، یکی جایی در لندز اند کورن وال انگلستان، دیگری یک مایل در جو در بالای اهرام مصر، یکی در اعماق کوه های هیمالیا بین تبت، هند و پاکستان، یکی دیگر جایی در کف اقیانوس آرام و یکی در کف اقیانوس اطلس قرار داشت. یک ورودی که ما با سفینه ی مونتی از آن گذشتیم در ارتفاع 100 مایلی بر فراز بخشی از رشته کوه های سیرا در کالیفورنیای مرکزی قرار گرفته بود. سایر ورودی ها به زبانی فرازمینی بودند که این مکان ها را نشان می دادند : یکی در کوه های اسپانیا، یکی در کوه های اورال روسیه، یکی دیگر در جو بالای صحرای گوبی، یکی در کوهی واقع در جزیره ی نیوزیلند جنوبی، یکی در جایی در سطح زمین در صحرای بزرگ مرکز استرالیا.

سفینه ی ما در حال گذر از درون یک تونل انرژی طلایی- بنفش به شکل ساعت شنی بود که در فاصله ای دورتر به تدریج عریض تر می شد. در فاصله ی دورتر آن خلأ تاریک، در سمت دیگر، سیاره ی زحل با حلقه های عظیم و قمرهایش به وضوح قابل مشاهده بود. سفینه ناگهان درون آن ورودی پرتاب شد و در صفحه ی نمایش، آن تونل انرژی پشت سر ما ناپدید شد. مونتی گفت :" ما از ورودی بالای آتمسفر زمین داخل یکی از ورودی های بین ابعادی شدیم که به فضایی بسیار نزدیک به سیاره ی زحل راه پیدا می کند."

ناو و سفینه هایشناو و سفینه ها “

صفحه ی نمایشگر داخل سفینه نشان می داد که در حال نزدیک شدن به یک ناو استوانه ای غول پیکر به طول یک مایل (1600 متر) بودیم که به شکلی پنهان درون حلقه های زحل قرار گرفته بود. "این یکی از سه ناو میان ستاره ای در این بخش از کهکشان است. چند صد سفینه ی مشابه و بسیار بزرگتر قرار است در آینده، اطراف و روی زمین قرار بگیرند که تنها بخش کوچکی از یک ناو بسیار بسیار وسیع را تشکیل می دهند. بعد از برقراری شرایط مناسب، آن رویداد بی سابقه رخ خواهد داد تا یک افشاگری جهانی از وجود ما برای تمامی مردم زمین انجام شود."

بدنه ی آن ناو عظیم انگار نامرئی شد و سفینه ما از قسمت مرکزی ناو بدون آسیبی گذشت و سپس بدنه به شکل اولیه درآمد. سفینه هایی بزرگتر نیز آنجا توقف می کردند. پرسنل بسیاری در حال انجام وظایفشان بودند. به نظر نمی رسید که همه ی آنها کاملاً انسان باشند. یکی از آنها که در اتاق کنترل بود، فرد میان سالی بود که ظاهر منحصربفرد و زیبایی داشت. استخوان گونه هایی برجسته، پوست سبز کم رنگ و صاف، چشمان کرم- سفید با مردمک هایی قرمز و موهای بلند بنفش روشن داشت که پشت گوش های دراز نوک تیز و برجسته اش روی شانه اش ریخته بود.

مونتی گفت :"پرسنل این ناو بین ابعادی، متعلق به بیش از صد سیاره در اتحادیه ی کهکشانی هستند که از نظر رنگ و بافت پوست، اندازه ی پیشانی، قامت، شکل و رنگ چشم ها، شکل و محل گوش ها تفاوت دارند. آن موجوداتی که در نزدیکترین سفینه می بینی با پوست آبی کم رنگ و صاف، گوش های نوک تیز و آبشش کوچکی در زیر پشت چانه که تو نمی توانی ببینی، متعلق به سیاره ای به نام اوشِنا (Oceana) هستند که می توانند هم در خشکی و هم زیر آب نفس بکشند. جهان آنها در یک بُعد موازی کمی بالاتر از کیهان فیزیکی قرار دارد. آنها یکی از کهن ترین نژادهای شبه انسانی در این کهکشان هستند. استادان اجداد باستانی آنها سیرز نام دارند.

با وجود تفاوت های آشکار انسان های زمینی و اوشنا، آنها شرایط جفت شدن با هم را دارا هستند. در اصل بیشتر نژادهای انسانی حاضر در سفینه، پیشینه ی اجدادی مشابهی در تاریخ کهکشانی دارند. بنابراین بیشتر آنها شرایط مزدوج شدن با انسان های زمینی را دارند. این امر، بسیاری از نوشته های تاریخی افسانه ای کهن شما را توضیح می دهد که در آنها خدایان اسرارآمیز کهن با زنان زمینی ازدواج می کردند. در تاریخ بسیار باستانی زمین که مردم زمین هیچ چیز در موردش نمی دانند، زنانی از عوالم دیگر نیز با مردان زمینی ازدواج می کردند، اما این اتفاق نادر بود. اساساً هیچ نوع بشری تاکنون روی زمین تکامل نیافته است. بیشتر آنها در نتیجه ی سکونت های علمی مختلف که طی بیش از میلیون ها سال رخ داده است، به این سیاره آمده اند. هر دوره ی سکونت گزینی پس از جابجایی 180 درجه ی متناوب قطب های سیاره که یک شبه اتفاق می افتاد، شروع می شود.

نژاد سیریز پیش از اینکه ناپدید شوند، کهکشان راه شیری، بسیاری کهکشان های دیگر و تمامی طبقه ی اثیری را با حیات انسانی، موجودات خاکستری کوتاه و بلند قامت، خزنده ها و بسیاری گونه های دیگر بارور کردند.

اخیراً نژاد سیرز با نخستین نوادگان پوست آبی خود، اوشنا تماس برقرار کرده اند تا ابزاری جدید، یک پرتوی رهایی بخش هوشیاری را به آنها هدیه دهند، سپس به تمامی اتحادیه ی کهکشانی اعلام کنند که آنها در حال بازگشت به این کهکشان هستند."

مونتی من را به اتاقی برد که قرار بود با افرادی آشنا شوم. یک زن و مرد که به نظر در اواخر دهه سی زندگی بودند به خوشامدگویی آمدند. آنها لباس آبی ابریشمی ساده و راحت یکسره ای به تن داشتند با کمربندی چرم مانند به رنگ آبی تیره و کفش های راحتی ابریشمی. چشمان آبی آسمانی مرد و چشم های سبز روشن آن زن نیز مانند مونتی درخشش ظریفی داشتند.

مونتی به آن مرد اشاره کرد و گفت :" این فرمانده جان-ترال و همسرش فرمانده دوم، سان- دیما هستند. آنها از سیاره زادگاه من می آیند، دورتر از جایی که مردم شما پلدین (خوشه پروین) می نامند." آن زن نورانی و زیبا دستش را دراز کرد و اسکات در حین اینکه انگشتان کشیده و باریکش را در دست می گرفت، صدای ملایم و دلچسبش را در سرش شنید : "به این سفینه بسیار خوش آمدید. افتخار دارم در مدت کوتاه اقامتتان و طی پروسه ی حذف کاشته ها، راهنمای شما باشم."

اسکات لبخندی زد و در سکوت، با برقراری ارتباط ذهنی پاسخی داد تا ببیند چه اتفاقی می افتد :" از خوشامدگویی شما سپاسگزارم بانوی مهربان، و از شما و همینطور فرمانده ممنونم."

هر دوی آنها لبخند زده و سر تکان دادند. اسکات با تعجب پرسید :" یعنی شما هر دو ذهن من را می شنوید؟" مونتی گفت :" انسان های زمینی هم قابلیت تله پاتی داشتند که عمداً خاموش شده است. عناصر خاصی از دی.ان.ای تو و اکثر مردم زمین عمداً به طور کامل از کار افتاده است. تو باید بتوانی از صد درصد مغزت استفاده کنی نه شش تا ده درصد، به طور طبیعی قادر به تله پاتی باشی، حافظه ی تصویری داشته باشی و جسمت هزار سال یا بیشتر بدون بیماری عمر کند. این یکی از دلایلی است که تو را به این سفینه آوردم. اما ابتدا لازم است خود حقیقی ات را به یاد آوری، آنچه مردم زمین، روح می نامند و مردم جهان های دیگر آتما."

فرمانده جان-ترال گفت :" سان دیما شما را به اتاق ویژه ای می برد تا پروسه ی بازیابی هویت و خاطراتت انجام شود." مونتی و اسکات پشت سر سان- دیما به راه افتادند.

.

:: رهایی از نقاب ناخودآگاه

سان- دیما توضیح داد :" طی پانصد هزار سال گذشته، میلیون ها انسان و شبه انسان با این روش توانسته اند از قید این فرامین ظالمانه ی ناخودآگاه رها شوند. تریلوتو آنها را وادار به فراموشی آنچه در مورد خودشان می دانستند کرده بودند، اینکه از کجا آمده اند و هر آنچه در زندگی های بیشمارشان طی میلیون ها سال انجام داده بودند."

مونتی اضافه کرد :" این دستگاه ثابت کرده که در حذف آنچه ما کاشته ی القایی می نامیم، بسیار اثرگذار است. این کاشته ها، تصاویر ذهنی سه بعدی هستند که حاوی صحنه، صدا، بو، حرکت، لامسه و هر هیجان ممکنه می باشند تا با هدف کنترل سرکوبگرانه، شما را وادار به فراموشی یا رفتار به شکلی نابهنجار کنند.

در گذشته، دیکتاتورهای متجاوز، تمام سیارات را به این ترتیب به بردگی می گرفتند. ساکنان سیارات و رهبرانشان به گونه ای بسیار نامحسوس دستکاری می شدند که متوجه آن نمی شدند تا زمانی که دیگر خیلی دیر شده بود. در حال حاضر سیاره ی شما نیز همین پروسه را از سرمی گذراند. اما از پایان آخرین جنگ بزرگ کهکشانی، ما هر آنچه این گروه ستمگر انجام داده است را تحت نظر داشته ایم. اکنون عاقبت آماده ایم تا تمامی فعالیت های آنها در سیاره ی شما را برای همیشه متوقف کنیم. آماده ی شروع کار هستی؟"

اسکات لمریل در اتاقی روی صندلی سفید ویژه ای نشست. فرم کناره ها و پشت صندلی به گونه ای تغییر یافت که با اندازه ی بدنش متناسب شود. سان- دیما یک چیز کلاه مانند کریستالی شفاف به عرض ده سانت و ضخامت سه سانت را روی سرش، دور پیشانی و شقیقه هایش قرار داد. از اتاق خارج شد و به اسکات گفت :" هر زمان خاطرات سرکوب شده ظاهر شدند، تو را راهنمایی می کنیم تا با یک پرتوی انرژی ذهنی متمرکز، آنها را متلاشی کنی."

سان- دیما کف دستش را روی یک دکمه ی کروی سبز عبور داد و همه ی آن هزاران کریستال کوارتز جاسازی شده در دیوارهای خارج اتاق با نور طلایی خفیفی شروع به درخشیدن کردند. صدای وزوز آرامی در اتاق آغاز شد و صفحه های چند ضلعی اطراف اسکات با تشعشع آبی لطیفی روشن شدند.
سان- دیما به اسکات گفت :" روی این فکر تمرکز کن که می خواهی بدانی چرا نمی توانی به یاد آوری از کجا آمده ای و پیش از آمدن به زمین چه کسی بودی."

اسکات تکان دلهره آوری خورد. روی صفحه های شفاف اطرافش، تصاویری شروع به شکل گرفتن کردند. مردی با چشمانی کمی بزرگتر از خودش و ردای آبی روشنی تا روی زانو ظاهر شد، دور کمرش نوار ابریشمی آبی تیره ای داشت که با گره ی ساده ای در سمت چپش محکم شده بود. آن مرد با درماندگی تلاش می کرد خود را آزاد کند. دو خزنده ی دوپا با پوستی سبز و پوشیده از فلس، بلند قد و عضلانی، با مردمک های قرمز عمودی شبیه گربه در چشمان بیضی بنفش، بازوانش را با انگشتانی بلند و قلاب مانند محکم چسبیده بودند. در اتاقکی غار مانند خشن و کم نور، یک سپر انرژی قرمز شفاف، یک صندلی سنگی سیاه با پشتی بلند را احاطه کرده بود. خزنده ها داشتند آن مرد را به زور داخل آن سپر انرژی می کردند. یک انرژی نامرئی، آن مرد را وادار به نشستن روی صندلی کرد و نوارهایی از جنس همان انرژی قرمز بازوان و پاهایش را به صندلی بستند. اسیرکننده ی قد بلندتر، یک میله ی سیاه سی سانتی که گوی قرمزی سرش داشت را به طرف صندلی گرفت و کریستال روشن شد و مرد را به طور غیرارادی وادار به بستن چشمانش کرد. او تقلا می کرد، سرش را تکان می داد تا تصویری که مجبور به دیدنش می کردند را نپذیرد، سپس، از وحشت فریاد زد. هر دو خزنده از دیدن گرفتاری ناگزیر قربانی شان غرق لذتی آزاردهنده بودند..

ناگهان تصاویر روی دیوارهای اطراف اسکات عوض شدند. او عیناً در حال تجربه ی چیزهایی بود که مرد روی صفحه داشت تحمل می کرد، گویی او و آن مرد یک نفر بودند. نخستین تصویری که اسکات دید همان مرد بود مربوط به زمانی که شادمان بود، با جامه ی سفید ابریشمی مخصوص سفیرها. در حالیکه قدم به خیابان یک شهر بسیار پیشرفته می گذاشت که ساختمان های بلند کریستالی آن را در بر گرفته بودند، هزاران همشهری او شادی کنان در انتظار خوشامدگویی به او بودند. آنجا سیاره ی زادگاهش بود.

صحنه دوباره عوض شد، آن دو خزنده داشتند آن مرد را بی پروا از روی صخره ای هل می دادند. مرد وحشتزده چند صد متر به سمت دهانه ای آتشفشانی غلتید. اسکات همراه با مرد روی صحنه همانطور که بدنش به سرعت داخل زبانه های آتشین می شد پیش از اینکه به گدازه ها برسد و غرق شود، از وحشت فریاد زدند.

دوباره تصویر تغییر کرد. حالا آن مرد روی یک صخره ی صاف آبی بیضی شکل نشسته بود. اطرافش را درختان بلندی به شکل قطره و پوشیده از برگ های قاشقی سبز و ردیف درازی از گل های بنفش ستاره ای شکل که نوری لطیف و فسفری ساطع می کردند، احاطه کرده بودند. پسر و دختر شاد هشت و ده ساله اش در دامانش نشسته و همانطور که آنها را بالا می انداخت می خندیدند. همسر زیبای چشم سبزش با موهای بلند طلایی که لباس سفید نرم و درخشانی پوشیده بود، پشت سر آنها آمد و بازوانش را دور گردن او حلقه کرد.

دوباره صحنه عوض شد. آن مرد ایستاده با دستانی باز با طناب هایی کلفت به چند تیرک چوبی زمخت بسته شده بود. آن دو خزنده، شمشیرهای منحنی دو سر و طویل با تیغی دندانه دار را در هوا تکان می دادند. آنها در حین اینکه زبان های دوسرشان را با بزاقی چسبناک داخل و بیرون می آوردند تا گونه های او را لیس بزنند، از وحشت او خنده سر می دادند. مرد از بوی تعفن دهان خزنده ها مشمئز شد و بالا آورد.

اسکات در صندلی اش به خود پیچید وقتی شنید که خزنده ی قد بلندتر با صدایی از گلو و شعفی اهریمنی گفت :"اول کدام قسمت را بخوریم؟ چشم ها خوبه؟ آره، چشم ها خیلی لذیذ هستند."

اسیرکننده دیگر گفت :"می خواهم دست هایت را بکنم و در مقابل چهره ی علیلت بخورم. اما اول بگذار چیزی را بهت یادآوری کنم، موجود بی ارزش، اگر سعی کنی دوباره به یاد آوری که کی هستی، اینها چیزی است که به سرت خواهد آمد."

خزنده ی قد بلندتر دستان دراز و سبزش را دراز کرد و با پنج چنگال تیزش چشم های مرد را درآورد و هورت کشید. آن مرد و اسکات همزمان از درد فریاد زدند، گویی اسکات واقعاً همراه مرد روی صفحه در حال تجربه ی شکنجه ها بود. خزنده ی دیگر خنده ی شرورانه ای کرد و دست راست مرد را با ناخن های بلند تیزش درید. فریادهایی از سر دردی بی حد و اندازه در هوا به لرزه افتاد و سر آن مرد و اسکات همزمان به پایین افتاد و بیهوش شدند.

سان- دیما با صدایی بلند گفت :" اسکات تمام شد، تو کاشته های اصلی را آشکار کردی. حالا سریعاً به صفحه نگاه کن."

اسکات با بی میلی یک چشمش را باز کرد و بعد دیگری را که نکند آن وحشت آورها هنوز آنجا باشند. در عوض، دوباره صحنه ی زندگی بسیار تکامل یافته ی سابق خودش را دید. بچه هایش روی زانوانش بازی می کردند. تمامی شعف هوشیاری روشن شده اش به عنوان انسانی بسیار تکامل یافته از سیاره ای دیگر، درونش به جریان افتاد. سپس به طور غیرقابل کنترلی به گریه افتاد، اما آنها اشک هایی از سر غم و درد نبودند. او از به یاد آوردن همه ی آن چیزهایی که مدت زمان درازی از او گرفته شده بودند، در حال تجربه ی آسودگی وصف ناپذیر و لذتبخشی بود. اسکات پرسید :" از آن روز چقدر گذشته است؟"

مونتی پاسخ داد :" سفینه ی تو سی و یک سال پیش هنگام ورود به جو زمین، گرفتار شد. تو مأموریت داشتی رهبران مخفی زمین را از کنترل ذهنی آزاد و برای آمدن ناوگان اتحادیه کهکشانی در آینده ی نزدیک آماده کنی. سفینه ی تو توسط نیروهای تِریلوتو گرفتار شده و اسیر می شوی.

آنها با استفاده از ابزاری باستانی که در پیمان نامه ی اتحادیه کهکشانی منع شده بود، خود حقیقی تو یا آتما را از بدنت خارج کردند و در یک میدان الکترومغناطیسی قدرتمند معلق نگه داشته شدی، سپس با فرمانی پنهان به تو القا کردند که وارد بدن پسربچه ای پنج ساله شوی، بعد از اینکه صاحب آن بدن را بیرون راندند. تِریلوتو همچنین با فرمانی به تو القا کردند که به عنوان زندانی سیاسی ارزشمند آنها، بدون هیچ خاطره ای از گذشته، اجباراً روی زمین تناسخ پیدا کنی.

آنها برنامه ی به بردگی گرفتن دراز مدت زندانیان سیاسی ای که اسیر می کنند را در نظر دارند و برای رسیدن به این هدف، الزامی ناخودآگاه برای تناسخ مکرر بر روی زمین با فراموشی زندگی های گذشته را به آنها القا می کنند. آنهایی را که توانستیم نجات دهیم، زندگی هایی از گذشته شان را به یاد می آورند که روی این سیاره، با نادانی به دنبال قدرت و خوشبختی بودند.

این نژاد خزنده با استفاده از یک تکنولوژی دستکاری شده، تصاویر کنترل کننده ی رعب آوری از شکنجه و آزار را در میدان الکترومغناطیسی تو، چیزی که مردم هاله می نامند، کاشتند تا نتوانی هویت اصلی و خاطرات زندگی گذشته ات را به یاد آوری."

اسکات با خشم گفت :" آنها را وادار می کنم بهای آنچه با من کردند را بپردازند. آنها پیمان نامه را بارها نقض کردند، جای تعجب دارد که به جهان موطنشان برنگشتیم تا به جنون دیکتاتوری آنها برای همیشه پایان دهیم."

مونتی جواب داد :" دوست من، تو هنوز چیزهای بیشتری را باید به یاد آوری وگرنه می دانستی که انتقام، راه ما نیست. تریلوتو از شهوت ظالمانه و ناخودآگاهشان برای خشونت و خوردن گوشت موجودات بسیار تکامل یافته رنج می برند که بیش از پانصد هزار سال پیش، هم نژادان سفید بالشان موجب شده اند. تا به امروز، آنها هنوز این را نمی دانند. آنها همیشه اینگونه نبودند."

سان- دیما پرسید :" اسکات به من گوش کن، این فقط آغاز یادآوری کامل تو بود. آیا اسم اصلی ات را به یاد می آوری؟" اسکات ناامید و خسته تلاش می کرد آنچه هنوز در زیر پوسته ی آگاهی اش پنهان شده بود را به یاد آورد. مدتی گذشت، چشمانش گشادتر شدند :" من سفیری به نام شُن- رال از سیاره ی نورکسیلام هستم. خالق متعال، من چقدر در این بدن زندانی بوده ام؟"

سان- دیما جواب داد :" به سال های زمینی، سی و یک سال اما در سیاره ی زادگاهت فقط یک سال گذشته است، به خاطر تفاوت فضا- زمان."

"تِریلوتو بدن تو را بلعیدند. کالبدی که اکنون داری تنها بدنی است که برایت مانده است." اسکات با یادآوری چهره ی دوست داشتنی همسر و دو فرزندش، سرش را پایین انداخت و اندوهناک با خود فکر کرد :" چطور می توانم دوباره پیش آنها برگردم؟"

سان- دیما با تله پاتی گفت :"ما برای پیوستن به خانواده ات برنامه ای داریم." اسکات امیدوارانه سرش را بلند کرد و بی صبرانه منتظر بود. مونتی بلند گفت :" خیلی خوبه، توانایی تله پاتی تو نیز شروع به برگشتن کرده است."

سان- دیما اضافه کرد :" وقتی همه ی کاشته های القایی از ذهن ناخودآگاه ات حذف شدند، دی.ان.ای بدن زمینی ات را تغییر خواهیم داد. ما می توانیم آن را به شکل بدنی که از دست دادی درآوریم و دی.ان.ای دو رشته ای بدن زمینی را به دی.ان.ای چهار رشته ای بدن اصلی ات تبدیل کنیم. با استفاده از ساختار دی.ان.ای بدن سابقت که پیش از مأموریت به زمین گرفته و در سیاره ی موطنت نگهداری می شود، می توانیم آن را بازیابی کنیم."

  ادامه دارد…

.

2019/07/10

پروژه سیرز-1

Posted in :: نویسندگان و کتابها ::, پروژه سیرز, اسکات لمریل در 10:22 ب.ظ. توسط ::: ابدیت در اوست :::

.

:: پروژه ی سِیرِیز

آنچه قرار است سیاره ی زمین طی چند سال آینده بر خود ببیند کاملاً غیرمنتظره و پیش بینی نشده است. رویدادی است که هرگز پیش از این رخ نداده است، اتفاقی که زمین را دگرگون خواهد کرد. چیزی که از مدتی قبل شروع شده، تا سال 2015 پیش رفته و طی سال های آینده نیز ادامه خواهد یافت. این رویداد در آغاز، پیوندهای همترازی بسیار مهم سیاره ای و منظومه شمسی را در برداشت که در غیر این صورت برای زمین مخرب می بود.

اکنون در پشت نمایش مرتب و منظم روی سیاره ی زمین، اتفاقات بسیار زیادی خارج از زمین در حال وقوع است تا بستری کاملاً امن برای افشاگری تمام و کمال (نه افشارگری دروغین برنامه ریزی شده) درباره ی کل موضوع فرازمینی ها برای تمامی مردم جهان فراهم شود.

من از تماس های شخصی ای که سال ها با تُرلیان (Torellian) و تعداد زیادی انسان های بسیار تکامل یافته ی دیگر، استادان و سایر فرازمینیان خیرخواه داشتم، چیزهای زیادی آموختم. یک چیز، قطعی است. لازمه ی افشاگری حقیقی، حذف خیرخواهانه اما دائمی این نظام طبقه بندی شده و فریبکار است. این امر لازم است چون نظام حکومتی کنونی، در حال حاضر اما موقتاً، تحت نفوذ کنترل کننده و مستقیم یک نژاد فرازمینی مستبد اداره می شود.
.

Torellian  
“ تُرِلیون (Torellian) از نژاد سِیرِیز – کاری از Vesna Perkovic با راهنمایی اسکات لمریل”

.
این نژاد مستبد، کنترل یک گروه حکومتی برگزیده ی ثانویه که محرمانه و مخفی نگه داشته شده اند را بدست آوردند. این گروه مخفی پس از جنگ جهانی دوم رسماً در دوران ریاست جمهوری هری ترومن و بعد دوایت آیزنهاور شکل گرفت. آنها با نیتی درست این دولت درونی را ایجاد کردند تا اگر زمانی مقامات بالای حکومتی در جنگی اتمی با شوروی سابق از بین رفتند، این گروه بتواند کشور را اداره کند. اما قدرت طلبی های این گروه از محدوده ی قانونی فراتر رفت و آنها به سرعت کنترل صنعت نظامی را بدست گرفتند. مدت کوتاهی بعد، پس از قرارداد محرمانه ای که آنها با یک نژاد فرازمینی فریبکار و ظالم به نام تِریلوتو امضا کردند، نفوذ قدرتمندی بر مقامات بالای حکومتی آمریکا و رهبران بسیاری از ملت های قدرتمند دیگر را به دست آوردند. این نژاد در ازای دریافت اجازه ی انجام آزمایشات دی.ان.ای به ظاهر بی ضرر بر روی انسان های زمینی، تکنولوژی و تسلیحات پیشرفته ی فضایی را به آنها وعده دادند. پس از اینکه گروه کوچکی از مردان تشنه ی قدرت قدم در این راه گذاشتند، این نژاد بیگانه شروع به تحت کنترل گرفتن ذهن آنها کردند بدون آنکه آنها متوجه شوند. آنها با استفاده از یک تکنولوژی بسیار پیشرفته برای کنترل ناخودآگاه این کار را انجام می دهند.

طی سال های گذشته، 6 میلیون از شهروندان زمین توسط تِریلوتو دزدیده شدند. بسیاری از آنها هرگز بازگردانده نشدند. تِریلوتو بعضی از آنها را برگردانده و بسیاری دیگر را کشتند.

این نژاد مستبد پیمانی 500.000 ساله را نقض کرده اند که بعد از پایان آخرین جنگ بزرگ کهکشانی به وجود آمده بود. آنها در این جنگ شکست خوردند. در حقیقت از آن زمان به بعد، این پیمان چندین بار زیر پا گذاشته شده، هر بار مدت کوتاهی قبل از شروع جنگ کهکشانی دیگر.

چیزی که اکنون در حال وقوع و اوج گرفتن است، آرماگدونی که پیشگویی شده بود یا سرنوشت ویرانگر سیاره ی ما نیست، چرا که خوشبختانه آن سرنوشت، کمی بیش از هشت سال زمینی پیش (سال 2011) برای همیشه برای همه ی ماهایی که روی سیاره زمین زندگی می کنیم تغییر یافته است. چیزی که اکنون در حال وقوع است، آغاز اجرای یک دگرگونی تعالی بخش اخیراً وضع شده و کاملاً غیرمنتظره است که برای نخستین بار در تاریخ کهکشانی کهکشان راه شیری ما رخ می دهد. مردم ناخودآگاه سرکوب شده و در نتیجه به شدت عقب افتاده ی ما که در حال حاضر ساکن زمین هستند، بخشی از این تغییر بزرگ در حال انجام هستند.

آنچه از گذشته ی دور روی زمین و خارج از سیاره، از نظر ژنتیکی روی انسان ها انجام گرفته، چندین هزار سال نسل پس از نسل ادامه داشته است. با این حال، این خاموش سازی موقت نیروی برتر که روی بخش عظیمی از انسان هایی که اکنون روی زمین زندگی می کنند صورت گرفته، بدون شک به سرعت در حال تضعیف است. این نیروی برتر درون انسان ها جهت اتصال مستقیم به هستی و وقوف بر حقیقتِ پنهان عمل می کند.

خبر خوب این است که این دستکاری اهریمنی که با سؤاستفاده ی عمدی از تکنولوژی فرازمینی انجام گرفته، برای همیشه در حال نابودی است. هر آنچه انجام گرفته بود می تواند معکوس شود و خواهد شد. این کار توسط آن موجودات بسیار تکامل یافته ی خارج از سیاره صورت می گیرد، آنها دارای معنویت توسعه یافته، تعهد و نیت خالصانه، ابزاری جدید که پیش از این نداشتند و مهارتی تکنولوژیکی هستند تا این شاهکار حیرت انگیز را به طریقی غیرمخرب و خیرخواهانه در مقیاس سیاره ای انجام دهند.

هدف یا مأموریت من از بودن روی سیاره مان در این زمان، به عنوان یک نویسنده و سخنران، با حضور در برنامه های رادیویی و شرکت در کنفرانس های افشاگر حقیقت پنهان در سراسر جهان این است که به دیگران نشان دهم چطور هدفمند و با روشی ایمن به جستجوی حقیقت پنهان در مقیاس عظیم چند بُعدی بپردازند. در حین این بیدارسازی، از عشق عظیمی که در آن وجود دارد آگاه تر می شویم.

تمامی انسان ها زمانی که بیدار شوند، آگاهانه به این نیروها دسترسی دارند. اما ابتدا باید از برنامه های ناخودآگاه و وحشت زایی که به طور مصنوعی ایجاد شده و مخفیانه در ذهن ناخودآگاه یا میدان الکترومغناطیسی پیرامون بدن انسان های روی سیاره زمین کاشته شده اند، رها شویم. سپس قادریم بی واسطه با کیهان اتصال برقرار کرده تا تجربه کنیم و با تجارب مستقیم خودمان، از حقایق پنهان با قطعیت آگاه شویم. در واقع ما قادریم با میدان انرژی زنده ی حاضر مطلق که حامی و نگهدارنده ی تمامی حیات است، اتصال برقرار کنیم.

به راستی شروع به بیدار شدن از خوابی عمیق می کنیم. با حذف این برنامه های ذهن ناخودآگاه، دوباره درمی یابیم که چطور از این قابلیت های ویژه استفاده کنیم. این پروسه که در حال انجام است، در روزها، هفته ها، ماه ها و سال های آینده، هر چه بیشتر برای تک تک مردم روی سیاره ی زمین آشکار می شود.

من و شمار زیادی از دوستان بسیار تکامل یافته و خیرخواه و استادانی بسیار دور از اینجا، خارج از سیاره و ابعاد دیگر، بهترین بهترین ها را برایتان آرزو می کنیم.

.

:: بخشی از سرگذشت کیهان

نژاد خزندگان قدی حدود 5/2 تا 5/3 متر دارند و در درگیری فیزیکی قادر به شکست آنها نیستید. عضلانی و بسیار باهوش هستند و پیش از اینکه توسط نژادی دیگر دستکاری شوند، خیرخواه  و گیاهخوار بودند. Tam-lure فرمانده ی سیاره ای دوازده پایگاه پنهان اتحادیه ی کهکشانی روی زمین توضیح می دهد:

"بیش از پانصد هزار سال پیش، اجداد نژاد خزنده ی تِریلوتو (Trilotew) با موجودات نفرت انگیزی از یک جهان موازی درگیر جنگ شدند. این دو گروه به لحاظ ژنتیکی شبیه هم بودند با این تفاوت که آن موجودات سفید بوده و بال داشتند. این نژاد خزنده ی بالدار دو پا به نام تریلون-کل (Trilon-Kal)، تکنولوژی برنامه زدایی ذهن که برای شفادهی استفاده می شد را از یک سیاره ی تسخیرشده به دست آورده بودند. آنها با سوءاستفاده از این تکنولوژی و تحت کنترل گرفتن رهبران تِریلوتو به صورت ناخودآگاه، در جنگ با هم نژادان سبز بدون بال و غیرگوشتخوار خود پیروز شدند. تریلون کل ذهن ناخودآگاه اسیران خود را با تصاویری بسیار ناهنجار و اجباری برنامه دهی کردند. پس از آن، این فرمانروایان ستمگر جدید می توانستند مخفیانه در پشت پرده بمانند و بستگان زندانی خود را به عنوان ابزاری بی رحمانه برای تسخیر مجموعه جهان های خیرخواه به کار گیرند. آنها با خزندگان، فرازمینیان خاکستری کوتاه و بلند قامت که در مورد آنها شنیده اید و چندین نژاد انسانی، این کار را انجام داده اند. آنها بسیاری از نژادهای شبه انسانی و نژادهای دیگر را بدون ذره ای رحم نابود کردند. گاهی حتی انسان های اسیرشده را زنده زنده خوردند یا اگر آنچه می خواستند بدست نمی آوردند کل سیارات را ویران می کردند. آنها بیشتر تکنولوژی پیشرفته ی کنونی خود را از یورش های ناگهانی بدست آوردند. اما آنها آنگونه که وانمود می کنند قدرت تله پاتی ندارند بلکه از تکنولوژی برای این کار استفاده می کنند تا ذهن ناخودآگاه دیگران را به گونه ای برنامه دهی کنند که به خواسته ی آنها تن دهند. تِریلوتو بی آنکه نیاز به تغییر ساختار مولکولی خود داشته باشند، با استفاده از ابزاری که در اطراف بدنشان یک میدان الکترومغناطیسی را منعکس کرده و به شکلی متراکم نور را می شکند، شبیه انسانی معمولی با لباسی مناسب ظاهر می شوند. برای این کار از گزینه های موجود در حافظه ی ابزار استفاده می کنند.

پانصد هزار سال پیش جنگ بزرگی در کهکشان راه شیری رخ داد. سیارات بسیاری ویران شدند، نه فقط ویرانی در سطح، بلکه متلاشی شدند. اتحادیه کهکشانی میان بُعدی جهان های آزاد، یک سازمان عظیم فرازمینی متشکل از بیش از چهارصد و پنجاه میلیون انسان، شبه انسان و سایر نژادهای بسیار هوشمند و خیرخواه فضایی می باشد. این جنگ بین اتحادیه کهکشانی و اقلیت نژادهای فضایی متخاصم، تِریلوتو درگرفت. تنها انگیزه ی این گروه کوچک فقط اسیر کردن، منابع و ثروت بود. سرانجام تِریلوتو در جنگ با اتحادیه ی کهکشانی شکست خورد، جنگی که با کمک پنهانی دوستان ساکن در نزدیکترین همسایه ی کهکشانی ما که شما آندرومدا می نامید همراه بود. با کمک آنها، رهبران خزنده ی بالدار، شکست خورده، به جهان موازی خود بازگردانده شده و برای همیشه در آنجا زندانی شدند. آنها نمی توانند برگردند. آن جنگ برای جهان هایی بیشمار، بسیار ویرانگر بود. باقیمانده ی نژاد خزنده پیمانی را امضا کردند تا از جنگ بیشتر خودداری کنند.

زمین نیز در این پیمان قرار گرفت. بر اساس این پیمان، هیچ نژاد خوب یا بدی اجازه ی مداخله در امور زمین را نداشت. به نژادها اجازه داده شد در بخش های کوچکی از زمین، مراکزی برای تحقیقات علمی داشته باشند که حاصل آن چیزی شد که در تاریخ می خوانیم، تمدن سومر، مصر، یوکتان، مایا. همه اینها، فرهنگ هایی مستبد هستند. آنها گروهی از بردگان کوچک انسانی بودند که برای استخراج و کار معدن به اینجا آورده شدند. که حاکمانشان را می پرستیدند. آنها انسان هایی بودند که آگاهی اصلی و ژنتک شان دستکاری شده بود تا مجبور به فرمانبرداری شوند و هر زمان کارشان با آنها تمام می شد آنها را اینجا رها می کردند تا فرهنگ ما را به وجود آورند.

اگرچه این اتفاق بیش از پانصد هزار سال پیش رخ داد، اما بازماندگان بدون بال آنها تریلوتو، هنوز آن برنامه ی ذهنی دیوانه وار را به اجرا می گذارند و مخفیانه به ایجاد ترس و وحشت در گونه های کمتر پیشرفته ی این کهکشان مشغولند. زمانی که آنها با تغییر شکل خود به ظاهر انسانی به فعالیت می پردازند، می بایست شهوت پنهان خود را برای زنده بلعیدن هر نژادی که آنها زیردست و فرومایه می دانند، پوشیده نگه دارند. بی احترامی آنها نسبت به انسان ها بسیار کمتر از شیوه ی رفتار بیشتر انسان های روی زمین نسبت به حیوانات است، آنها انسان ها را در این دسته قرار می دهند.

ما می بایست تمامی ارتش تِریلوتو و رهبران ستمگر آنها در جهان های زادگاه شان را دوباره برنامه دهی کنیم تا به فعالیت های وحشت زای آنها برای همیشه پایان دهیم. آنها هنوز از آنچه بر آنها گذشته است خبر ندارند."

اسکات لمریل می گوید :

تاریخی که ما می شناسیم واقعی نیست. ایده ی نظام پادشاهی و به کارگیری پول در این سیاره ایجاد نشده بلکه به اینجا آورده شد. خودکامگان از اینها استفاده کردند تا مردم را شرطی و وابسته نگه دارند تا با تهدید از دست دادن آنها، شما را وادار به فرمانبرداری از خود کنند. این روش خوبی برای کنترل است اما نه تا آن اندازه که مردم را مجبور به اطاعت کند.

خزندگان پس از تسخیر شدن، با سوءاستفاده از یک تکنولوژی متعلق به نژادی خیرخواه، ذهن ناخودآگاه را در انسان ها به وجود آوردند. آنها تصاویر کنترل کننده ی ترسناک و رعب آوری را در میدان الکترومغناطیسی انسان ها چیزی که مردم هاله می نامند، کاشتند. آنها نیازی ندارند تراشه های کوچک را زیر پوست انسان قرار دهند، پروسه ی اصلی عمل کاشتن از طریق امواج بسیار فرکانس پایین انجام می شود تا این تصاویر را به میدان انرژی پیرامون بدن انسان بفرستد بدون آگاهی آنها و شما احساسش نمی کنید. این برنامه های ناخودآگاه مانع از این می شوند که به یاد آورید کی هستید و همینطور آنچه قبل از زندگی کنونی روی زمین می دانستید. اتفاقی که افتاد این است که این کار غده پینه آل در میانه ی مغز را خاموش کرد. این غده برای آن است که شمای اصلی، نه بدن فیزیکی، بتواند در کیهان عظیم چند بُعدی نظر کند و با نیروی همیشه حاضر اتصال برقرار کند، نیروی حاضر و زنده ای که در همه چیز و همه ی ابعاد وجود دارد.

احساسات منفی مثل ترس، تردید، نظریه های پیشبینی بازار، خشم، انتقام، همگی به طور مصنوعی در این تراشه ی کاشته شده قرار داده شده اند که سیستم عصبی را تحت تأثیر قرار می دهند. آنها واقعی نیستند. آنها حتی بخشی از یک انسان معمولی هم نیستند. انسان های جهان های دیگر ترس، تردید ندارند. من ابداً با ترس و تردید کار نمی کنم. همه ی آنها اتلاف وقت است. با خواندن هیو، هوشیاری انرژی بیشتری پیدا می کند و درک 360 دارد و شما شروع به یادآوری می کنید. اگر شما تخیل تان را از ترس و آینده دور کنید، ترس از تقدیر، ترس از مرگ، به طور خودکار برنامه ی ذهنی خاموش می شود.

این کاشته ها به طریقی نامحسوس قربانی را ترغیب می کنند که اظهار نفرت کند، به دنبال کینه توزی و انتقام باشد. این امر، عملکرد ذاتاً سازنده ی قدرت تخیل آگاهی را تقسیم کرده یا به نیروهای متضاد تقسیم و قربانی را به راحتی قابل کنترل می سازد.

طریق دیگر این است که انسان را مجبور می کند بارها روی زمین متناسخ شود بدون خاطرات زندگی های قبلی. با این روش، هیچ نیازی به برج مراقبت یا سربازانی برای حفاظت در مقابل قربانیان نیست.

مونتی (Monti)، یکی از اعضای اتحادیه ی کهکشانی؛ من را به سفینه ی عظیمش برد. چشمان مونتی آبی آسمانی و کمی بزرگتر از انسان های معمولی بود، حس می کردم انرژی تابان لطیفی از آنها ساطع می شد. قامتش در حدود 2 متر بود، ردای آبی روشنی تا روی زانو به تن داشت، با نوار ابریشمی آبی تیره ای دور کمرش که با گره ی ساده ای در سمت چپش محکم شده بود. گلدوزی سمت چپ سینه اش نشان یک هرم سفید سرطلایی بود که در بالای مرکز یک کهکشان نقره ای با سه ستاره ی آبی به شکل مثلث در بالای رأس هرم معلق بود. کفش های آبی ابریشمی ساده ای به پا داشت. پوستی کمی برنزه و بدون چروک با گونه هایی کمی گود داشت.

مونتی توضیح داد :" شما حتی تصورش را هم نمی توانید کنید که این نژاد مستبد بیگانه تا چه اندازه پنهانی و آشکارا در سیاره ی شما نفوذ پیدا کرده اند. ما بارها آنها را در حالی گیر انداختیم که پیمان احیاشده با اتحادیه ی کهکشانی میان بُعدی جهان های آزاد را نقض کردند. طبق این پیمان نامه، بسیاری از نژادهای سیارات دیگر به صورت پنهانی، پایگاه های مشاهده و مطالعات علمی در مناطق مخفی زمین برپا کردند. این پیمان نامه، تماس مستقیم با رهبران اینجا یا مردمانش را برای همه ی آنها منع کرد، اما اثرگذار نبود. جنگ سرد قبلی بین ایالات متحده و شوروی سابق در اثر نقض پیمان یک نژاد فرازمینی ظالم درگرفت.”

"دستگاهی که از زمان درازی در گذشته، در کوه شَستا کار گذاشته شده، قادر است در شرایط اضطراری، هر سیستم برقی یا کامپیوتری را در سراسر جهان از کار بیندازد. ما مجبور شدیم دوازده بار به طور پنهانی از طریق سفینه های دیده ورمان روی زمین از آن استفاده کنیم طی جنگ سرد بین ایالات متحده و شوروی سابق، بعد از اینکه ابلهان دو طرف ماجرا، دکمه را فشردند تا سیاره را نابود کنند. در آن دوران، طبق مقررات سخت پیمان نامه ی وضع شده با تریلوتو، اجازه نداشتیم در امور حکومت های زمین دخالت مستقیم داشته باشیم. اما همه ی ما می دانستیم که تریلوتو بارها طی هزاران سال، این پیمان را نقض کرده بودند تا کنترل یک سیاره را بدست بگیرند. به این خاطر، ما حداقل این اجازه را داشتیم که مانع قدرت های برتر سیاره شویم تا از سر هیجانات منفی و غیرقابل کنترل شان، خودشان را نابود کنند.

انهدام اتمی سیاره موجب آسیب به چند صد بیلیون موجودی می شد که در چندین جهان موازی زندگی می کنند و دانشمندان زمین چیزی از آنها نمی دانند. هر بار که یکی از حکمرانان تلاش داشت دکمه را فشار دهد تا جنگ اتمی راه بیندازد، سفینه های محافظ ما بر فراز تسهیلات کنترل پرتاب آنها ظاهر می شد و کامپیوترها را خاموش می کرد. سپس دوباره کامپیوترهای آنها را روشن می کردیم در حالیکه وضعیت آماده ی پرتاب، غیرفعال شده بود. هرگاه نیاز باشد، این اشعه ی خنثی کننده می تواند از طریق چهار سفینه ی ما که بر فراز مسکو و بیجینگ ناظر هستند، ارسال شود.

دو طرف جنگ خیلی زود متوجه شدند که قدرتی فراتر از کنترل آنها، قصد نداشت اجازه استفاده ی احمقانه از سلاح اتمی جدیدشان را به آنها بدهد. هر دو دولت و همینطور دولت های سی و سه کشور دیگر، توافق کردند این آگاهی از وجود موجودات فرازمینی بسیار پیشرفته را بسیار محرمانه نگه دارند. در نتیجه، تقریباً تمامی مردم زمین را طی بیش از شصت سال گذشته، بی خبر نگه داشته اند.

ما باید آماده باشیم زمانی که مقامات چین و روسیه قصد جنگ افروزی داشتند، در لحظه وارد عمل شویم."

“یک جنگ سرد بسیار بزرگ تر و خطرناک تر از 500000 سال پیش تاکنون بین جمع گسترده ای از نژادهای فرازمینی خیرخواه و یک نژاد مستبد کوچک تر اما بسیار پیشرفته از نظر تکنولوژی و هم پیمانانش در جریان است، و زمین درست در میانه ی آن گرفتار شده است. این نژاد غیر انسان، تمامی نوع بشر را چون حیوان و سیاره ی شما را مکانی دیگر غنی از منابع می داند تا تحت سیطره ی خود درآورد و به قلمروی امپراطوری خودکامه ی خود بیفزاید. آنها می خواهند مردم زمین را تبدیل به یک نژاد برده و فرمانبردار کنند. رهبران زمین و مردمش دیگر آن اراده ی آزادی که فکر می کنند را ندارند."

.

ادامه دارد…

.

کانال تلگرام

Posted in Uncategorized در 10:20 ب.ظ. توسط ::: ابدیت در اوست :::

.

کانال تلگرام “ابدیت در اوست “

ooust@

.

صفحهٔ پسین